| | | | | | |
|
تا دیدن آن ماه فروزنده محال است |
|
فیروزیام از اختر فرخنده محال است |
|
|
تا زلف پراکندهی او جمع نگردد |
|
جمعیت دلهای پراکنده محال است |
|
|
تا از همه شیرین دهنان چشم نپوشی |
|
بوسیدن آن لعل شکرخنده محال است |
|
|
مشکل که به دستم رسد آن لعل گهر بار |
|
بر دست گدا گوهر ارزنده محال است |
|
|
گر عشق من از پرده عیان شده عجبی نیست |
|
پوشیدن این آتش سوزنده محال است |
|
|
من در همه احوال خوشم، تا تو نگویی |
|
کز بهر کسی شادی پاینده محال است |
|
|
گر خواجه مشفق بکشد یا که ببخشد |
|
الا روش بندگی از بنده محال است |
|
|
بشنو که دم تیشه چه خوش گفت به فرهاد |
|
رفتن ز سر کوی وفا، زنده محال است |
|
|
کس در عقبش قوت رفتار ندارد |
|
همراهی آن سرو خرامنده محال است |
|
|
آگاه نشد هیچکس از بازی گردون |
|
آگاهی از این گنبد گردنده محال است |
|
|
سرمایهی دریای گرانمایه فروغی |
|
بیابر کف خسرو بخشنده محال است |
|
|
شه ناصردین آن که بر رای منیرش |
|
تابیدن خورشید درخشنده محال است |
|