| | | | | | |
|
تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد |
|
از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد |
|
|
من بندهی آن خواجه که با مژدهی عفوش |
|
هر بنده که بر خواست به فکر گنه افتاد |
|
|
گردید امید دلم از ذوق فراموش |
|
هرگه که مرا دیده به امیدگه افتاد |
|
|
صد بار دل افتاد در آن چاه زنخدان |
|
یک بار اگر یوسف کنعان به چه افتاد |
|
|
از دست جفای تو شکایت نتوان کرد |
|
مسکین چه کند کار چو با پادشه افتاد |
|
|
دل از صف مژگان تو بیرون نبرد جان |
|
مانند شکاری که بر جرگ سپه افتاد |
|
|
در مرحلهی عشق تو ای سرو قباپوش |
|
چندان بدویدیم که از سر کله افتاد |
|
|
ز امید نگاهی که به حالش نفکندی |
|
دردا که مریض تو به حال تبه افتاد |
|
|
آنجا که فروغ مه من یافت فروغی |
|
خورشید فروغی است که بر خاک ره افتاد |
|