| | | | | | |
|
تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم |
|
جز عشق تو هر کیشی کفر است در آیینم |
|
|
هر صبح ز روی تو هم خانهی خورشیدم |
|
هر شام ز اشک خود همسایهی پروینم |
|
|
تو چشمهی خورشیدی من ذرهی محتاجم |
|
تو خواجهی مستغنی، من بنده مسکینم |
|
|
تا خط تو را دیدم، دادی رقم خونم |
|
تا مهر تو ورزیدم، بستی کمر کینم |
|
|
هم سلسله بر گردن زان کاکل پیچانم |
|
هم غالیه در دامن زان سنبل پرچینم |
|
|
هم سر دهانش را میجویم و مییابم |
|
هم عکس جمالش را میخواهم و میبینم |
|
|
هم بادهی عشقش را میگیرم و مینوشم |
|
هم دانهی مهرش را میکارم و میچینم |
|
|
از قامت موزونش در سایهی شمشادم |
|
وز عارض گلگونش در دامن نسرینم |
|
|
گر بر سر خاک من بنشینی و برخیزی |
|
تا محشر از این شادی برخیزم و بنشینم |
|
|
تا وصف لبت گفتم درهای دری سفتم |
|
الحق که در این معنی مستوجب تحسینم |
|
|
تا ماه فروغی رخ از کلبه من برتافت |
|
از آه سحر هر شب شمعی است به بالینم |
|