| | | | | | |
|
تنها نه جا به خلوت دلها گرفتهای |
|
ملک وجود را همه یک جا گرفتهای |
|
|
تا شانه را به جعد معنبر کشیدهای |
|
کاشانه را به عنبر سارا گرفتهای |
|
|
یارب چه لعبتی تو که چندین هزار دل |
|
از جعد چین به چین چلیپا گرفتهای |
|
|
من خود گرفتم از تو توان برگرفت دل |
|
با این چه میکنم که به جان جا گرفتهای |
|
|
حسرت مبر ز گریهی بی اختیار ما |
|
اکنون که اختیار دل از ما گرفتهای |
|
|
گفتی صبور باش به سودای عشق من |
|
وقتی که صبرم از دل شیدا گرفتهای |
|
|
دل خستهی دو لعل تو را جان به لب رسید |
|
با آن که نکتهها به مسیحا گرفتهای |
|
|
آسوده از تو در حرم و دیر کس نماند |
|
کسودگی ز ممن و ترسا گرفتهای |
|
|
روزی دل فروغی مسکین شکستهای |
|
کز دست غیر ساغر صهبا گرفتهای |
|