| | | | | | |
|
تو و چشم سیه مستی که نتوان دید هشیارش |
|
من و بخت گران خوابی که نتوان کرد بیدارش |
|
|
نه الله است هر اسمی که بسرایند در قلبش |
|
نه منصور است هر جسمی که بفرازند بردارش |
|
|
به بازاری گذر کردم که زر نقشی است از خاکش |
|
به گلزاری قدم خوردم که گل عکسی است از خارش |
|
|
معطر شد دماغ جان من از بوی گیسویش |
|
منور شد چراغ چشم من از شمع رخسارش |
|
|
پری رویی که من دیدم همه خلقند مفتونش |
|
مسیحایی که من دارم همه شهرند بیمارش |
|
|
به رویی دیده بگشادم که خون میجوشد از شوقش |
|
به مویی عهد بر بستم که جان میریزد از تارش |
|
|
چه مستیها که کردم از شراب لعل میگونش |
|
چه افسونها که دیدم از نگاه چشم سحارش |
|
|
چه شادیها که دارم در سر سودای اندوهش |
|
چه منت ها که دارد یوسف من بر خریدارش |
|
|
دمادم تلخ میگوید دعا گویان دولت را |
|
مکرر قند میریزد لب لعل شکربارش |
|
|
جواب هر سلامم را دو صد دشنام میبخشند |
|
غرض هر لحظه کامی میبرم از فیض گفتارش |
|
|
پی شمشاد قد ماهی، نماندم قوت رفتن |
|
که سرو بوستان پا در گل است از شرم رفتارش |
|
|
پرستش میکند جان فروغی آفتابی را |
|
که ظلمت خانه دلها منور شد به انوارش |
|