| | | | | | |
|
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را |
|
طلب بوسهی جانان به لب آرد جان را |
|
|
سر سودا زده بسپار به خاک در دوست |
|
که از این خاک توان یافت سر و سامان را |
|
|
صد هزاران دل گم گشته توان پیدا کرد |
|
گر شبی شانه کند موی عبیر افشان را |
|
|
زده ره عقل مرا، حور بهشتی رویی |
|
که به یک عشوه زند راه دو صد شیطان را |
|
|
سست عهدی که بدو عهد مودت بستم |
|
ترسم آخر که به سختی شکند پیمان را |
|
|
ابر دریای غمش سیل بلا میبارد |
|
یا رب از کشتی ما دور کن این توفان را |
|
|
حیف و صد حیف که دریای دم شمشیرش |
|
این قدر نیست که سیراب کند عطشان را |
|
|
با دم ناوک دل دوز تو آسوده دلم |
|
خوشتر آن است که از دل نکشم پیکان را |
|
|
عین مقصود ز چشم تو کسی خواهد یافت |
|
که زنی تیرش و بر هم نزند مژگان را |
|
|
گر سیه چشم تو یک شهر کشد در مستی |
|
لعل جانبخش تو از بوسه دهد تاوان را |
|
|
دوش آن ترک سپاهی به فروغی میگفت |
|
که مسخر نتوان ساخت دل سلطان را |
|
|
آفتاب فلک فتح ملک ناصر دین |
|
که به همدستی شمشیر گرفت ایران را |
|