| | | | | | |
|
حلقهی زلف سیاهش بر رخ انور ببین |
|
آفتاب و سایه را سرگرم یکدیگر ببین |
|
|
با سپاه غمزه بازآمد پی تسخیر دل |
|
موکب لشکر نگر، جمعیت سلطان ببین |
|
|
هر کجا نقاش نقش قامت و لعلش کشید |
|
جلوهی طوبی نگر، سرچشمهی کوثر ببین |
|
|
تنگ شکر از دهان میبارد آن شیرین پسر |
|
شکر اندر پسته بنگر، پسته در شکر ببین |
|
|
تا مگر در دامن محشر بگیرم دامنش |
|
چاک دامان مرا تا دامن محشر ببین |
|
|
هر دو عالم را به یک ضربت به خون آغشته ساخت |
|
قوت بازو نگر، خاصیت خنجر ببین |
|
|
هر دم از فیض لب ساقی شراب لعل را |
|
نشهی دیگر نگر، خاصیت خنجر ببین |
|
|
گر ندیدی قبض و بسط عشق را بر یک بساط |
|
گریهی مینا نگر، خندیدن ساغر ببین |
|
|
گر ندیدی شاخسار خشک هنگام بهار |
|
در بهار عشق کامم خشک و چشمم تر ببین |
|
|
تنگ دستان در بهای وصل او سر میدهند |
|
بی نوایان را هوای سلطنت بر سر ببین |
|
|
هیچ دوری جام امید فروغی می نداشت |
|
گردش گردون نگر، بیمهری اختر ببین |
|