| | | | | | |
|
خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک |
|
برخیز پی جلوه که برداریم از خاک |
|
|
از عکس رخت دامن آفاق گلستان |
|
وز یاد لبت خاطر عشاق طربناک |
|
|
هم زخم ز شست تو شود مایهی مرهم |
|
هم زهر ز دست تو دهد نشهی تریاک |
|
|
با چشم تو آسودهام از فتنهی ایام |
|
با خوی تو خوش فارغم از تندی افلاک |
|
|
جور است که در جام فشانند به جز می |
|
حیف است که بر خاک نشانند به جز تاک |
|
|
در دیر مغان باده ننوشم به چه دانش |
|
وز مغبچگان دیده بپوشم به چه ادراک |
|
|
بر هر سر شاخی که زند برق محبت |
|
نه شاخ به جا ماند و نه خار و نه خاشاک |
|
|
گوشم همه بر نالهی زار دل خویش است |
|
چون گوش جگرسوختگان بر اثر راک |
|
|
فریاد که از دست گریبان تو ما راست |
|
هم جامهی صدپاره، هم سینهی صد چاک |
|
|
با این همه آبی که فروریختم از چشم |
|
خاک سر کویت نشد از چهرهی من پاک |
|
|
با بوس و کناری ز تو قانع نتوان شد |
|
می ریز به پیمانه که مردیم ز امساک |
|
|
مشکل برود زنده ز کوی تو فروغی |
|
کایمن نتوان بودن از آن غمزهی بیباک |
|