| | | | | | |
|
خوشا شبی که به آرامگاه من باشی |
|
من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی |
|
|
کمان نهم به کمان زلف ز نیروی عشق |
|
تو گر نشانهی تیر نگاه من باشی |
|
|
تو را دو زلف شب آسا برای آن دادند |
|
که واقف از من و روز سیاه من باشی |
|
|
من از دو نرگس مست تو چشم آن دارم |
|
که آگه از نگه گاه گاه من باشی |
|
|
به حکم عشق و تقاضای حسن میباید |
|
که من گدای تو باشم، تو شاه من باشی |
|
|
پس از هلاک به خاکم بیا که میترسم |
|
علی الصباح جزا عذرخواه من باشی |
|
|
اگر چه هیچ امید از تو بر نمیآید |
|
همین بس است که امیدگاه من باشی |
|
|
بتان کج کله آنجا که در میان آیند |
|
تو در میانه بت کج کلاه من باشی |
|
|
چو نیست قسمت من عافیت همان بهتر |
|
که آفت من و حال تباه من باشی |
|
|
از آن به چشم خود ای اشک مسکنت دادم |
|
که در بیان محبت گواه من باشی |
|
|
به گریه گفتمش آیا گذر کنی بر من |
|
به خنده گفت اگر خاک راه من باشی |
|
|
فروغی از پی آن زلف و چهره تا نروی |
|
چگونه با خبر از اشک و آه من باشی |
|