| | | | | | |
|
دامن کشان شبی به کنارم نیامدی |
|
کارم ز دست رفت و به کارم نیامدی |
|
|
در پیش زلف خم به خمت عقدههای دل |
|
گفتم که مو به مو بشمارم نیامدی |
|
|
در کارگاه دیده نگارا ز روی تو |
|
گفتم نگارها به نگارم نیامدی |
|
|
گفتی چون جان رسد به لبت خواهم آمدن |
|
بر لب رسید جان فگارم نیامدی |
|
|
شب شد ز تار طرهی تو روز روشنم |
|
روزی به دیدن شب تارم نیامدی |
|
|
با جان نازنین به کمین گاهت آمدم |
|
با تیر دل نشین به شکارم نیامدی |
|
|
خمرم تمام گشت و خمارم ز حد گذشت |
|
با جام می به دفع خمارم نیامدی |
|
|
اشکم نگارخانهی چین ساخت خانه را |
|
هرگز به سیر نقش و نگارم نیامدی |
|
|
تنها در انتظارم هلاکم نساختی |
|
بعد از هلاک هم به مزارم نیامدی |
|
|
تا در میانه بود وجودم ندیدمت |
|
تا از میان نرفت غبارم نیامدی |
|
|
گر گنج دست میدهد از رنج پس چرا |
|
یک بار در یمین و یسارم نیامدی |
|
|
تا با خبر نکردمت از عدل شهریار |
|
بهر تسلی دل زارم نیامدی |
|
|
کشورگشای ناصردین شه که تیغ او |
|
گفتا به چرخ هیچ به کارم نیامدی |
|
|
دوش از فروغ چشم فروغی به راه تو |
|
یک دل شدم از جان بسپارم نیامدی |
|