| | | | | | |
|
درد جانان عین درمان است گویی نیست هست |
|
رنج عشق آسایش جا است گویی نیست هست |
|
|
عشق سرگرم عتاب و عشق ما زان در عذاب |
|
صبح محشر شام هجران است گویی نیست هست |
|
|
مشرق خورشید خوبی مطلع انوار عشق |
|
هر دو زان چاک گریبان است گویی نیست هست |
|
|
چشم ساقی مست خواب و چنگ مطرب بر رباب |
|
دور دور می پرستان است گویی نیست هست |
|
|
غمزهی پنهان ساقی جلوهی پیدای جام |
|
فتنهی پیدا و پنهان است گویی نیست هست |
|
|
صولجانش عنبرین زلف است در میدان من |
|
گوی آن سیمین زنخدان است گویی نیست هست |
|
|
رفته رفته خطش اقلیم صباحت را گرفت |
|
مور را فر سلیمان است گویی نیست هست |
|
|
تا صبا شیرازهی زلفش ز یکدیگر گسست |
|
دفتر دلها پریشان است گویی نیست هست |
|
|
دیده تا چشم فروغی جلوهی رخسار دوست |
|
منکر خورشید رخشان است گویی نیست هست |
|