| | | | | | |
|
در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش |
|
گامی میسرم نشد از اهتمام خویش |
|
|
دوش از نگاه ساقی شیرینکلام خویش |
|
مست آن چنان شدم که نجستم مقام خویش |
|
|
کیفیتی که دیدهام از چشم مست دوست |
|
هرگز ندیده چشم جم از دور جام خویش |
|
|
یاران خراب باده و من مست خون دل |
|
مست است هر کسی ز می نوشفام خویش |
|
|
ساقی بیار می که ز تکفیر شیخ شهر |
|
نتوان گذشتن از سر عیش مدام خویش |
|
|
دیدم به چشم جان همه اوراق آسمان |
|
یک نامه مراد ندیدم به نام خویش |
|
|
چشمم به روی قاتل و فرقم به زیر تیغ |
|
منت خدای را که رسیدم به کام خویش |
|
|
تا جلوه کرد لیلی محمل نشین من |
|
همچون شتر به دست ندیدم زمام خویش |
|
|
گاهی نگه به جانب دل میکند به ناز |
|
چون خواجهای که مینگرد بر غلام خویش |
|
|
پروانهوار سوخت فروغی ولی نکرد |
|
ترک خیال باطل و سودای خام خویش |
|