| | | | | | |
|
در عالم عشق تو کفر است و نه اسلام |
|
عشاق تو فارغ ز پرستیدن اصنام |
|
|
آن جا که جمال تو نه تغییر و نه تبدیل |
|
وان جا که وجود تو نه آغاز و نه انجام |
|
|
در مژده گذر کن که دمی در بدنش روح |
|
بر زنده نظر کن که بری از دلش آرام |
|
|
سرمایه آمالی و بخشندهی احوال |
|
دیباچهی ارواحی و شیرازهی اجسام |
|
|
هم قبلهی عشاقی و هم کعبهی مشتاق |
|
هم شورش آفاقی و هم فتنهی ایام |
|
|
دل های مجرد همه در چنبر آن زلف |
|
مرغان بهشتی همه در حلقهی آن دام |
|
|
یک میکده میخوردم از آن لعل میآلود |
|
یک باغچه گل چیدم از آن عارض گلفام |
|
|
ما را نه غم طعن و نه اندیشهی ناموس |
|
مستان تو آسوده هم از ننگ و هم از نام |
|
|
تا زیب بناگوش تو شد طرهی مشکین |
|
هرگز خبرم نیست نه از صبح و نه از شام |
|
|
هیچ از لب و چشم تو قناعت نتوان کرد |
|
یارب چه نهادند در این شکر و بادام |
|
|
بگذار ببوسد لب نوش تو فروغی |
|
زان پیش که جان را بنهد بر سر این کار |
|