| | | | | | |
|
دست در حلقهی آن جعد چلیپا زدهام |
|
دل سودازده را سلسله بر پا زدهام |
|
|
عشقم آتش زد و آب مژه از سر بگذشت |
|
پی آن گوهر یک دانه به دریا زدهام |
|
|
در بر غمزهی طفلی سپر انداختهام |
|
من که بر قلب جهان با تن تنها زدهام |
|
|
ساقیم کرده چنان مست که هنگام سماع |
|
سنگ بر شیشه نه طارم مینا زدهام |
|
|
با من ای زاهد گمراه مزن پنجه به جهل |
|
که ز آه سحری بر صف اعدا زدهام |
|
|
منم آن عاشق دیوانه که از غایت شوق |
|
خم زنجیر تو را بر دل شیدا زدهام |
|
|
لالهزاری شدهام بس که به گلزار وفا |
|
شعله داغ تو را بر همه اعضا زدهام |
|
|
میتوان یافت ز طغیان جنونم که مدام |
|
سر سودای تو دارد دل سودازدهام |
|
|
پا به گل مانده ز بالای تو طوبی آری |
|
من در این مساله با عالم بالا زدهام |
|
|
هر که فیض دم جان بخش تو بیند داند |
|
که چرا خنده به انفاس مسیحا زدهام |
|
|
بخت بیدار مدد کرد فروغی که به خواب |
|
بوسهای چند بر آن لعل شکرخا زدهام |
|