| | | | | | |
|
دل به ابروی تو ای تازه جوان باید داد |
|
بوسه بر تیغ تو باید زد و جان باید داد |
|
|
شمهای از خط سبز تو بیان باید کرد |
|
گوشمالی به همه سبزخطان باید داد |
|
|
یا نباید خم ابروی تو شمشیر کشد |
|
یا به یاران همه سر خط امان باید داد |
|
|
به هوای دهنت نقد روان باید باخت |
|
در بهای سخنت جان جهان باید داد |
|
|
چشم بیمار تو با زلف پریشان میگفت |
|
که به آشفته دلان تاب و توان باید داد |
|
|
خون مردم همه گر چشم تو ریزد شاید |
|
در کف مرد چرا تیر و کمان باید داد |
|
|
گر نمودم به همه روی تو را معذورم |
|
قبله را بر همهی خلق نشان باید داد |
|
|
به زیان کاری عشاق اگر خرسندی |
|
هر چه دارند سراسر به زیان باید داد |
|
|
پنجه در چنبر آن زلف دوتا باید زد |
|
تکیه بر حلقهی آن مویمیان باید داد |
|
|
همه جا دیده بدان چاه ذقن باید دوخت |
|
همه دم بوسه بر آن کنج دهان باید داد |
|
|
آخر ای ساقی گلچهره فروغی را چند |
|
می ز خون مژه و لعل بتان باید داد |
|