| | | | | | |
|
رهزن ایمان من شد نازنین تازهای |
|
رفتم از کیش مسلمانی به دین تازهای |
|
|
خواجه هی خاموش باش امشب که اصحاب حضور |
|
خلوتی دارند با خلوت نشین تازهای |
|
|
کاش کی میریخت از بهر سرشک دیدهام |
|
دست معمار قضا طرح زمین تازهای |
|
|
گر ز چین آشوب برخیزد عجب نبود که باز |
|
بر سر زلف تو افتادهست چین تازهای |
|
|
نام یاقوت لبت بر خاتم دل کندهام |
|
اسم اعظم را نوشتم بر نگین تازهای |
|
|
گوشهی چشمی به سوی من نداری، گوییا |
|
خرمن حسن تو دارد خوشه چین تازهای |
|
|
در تمام عمر خوردم نیش زنبور فراق |
|
تا مرا نوشین لبت داد انگبین تازهای |
|
|
ترسم از دست تو ای سنگین دل بیدادگر |
|
دست غیب آید برون از آستین تازهای |
|
|
تا جوان گردی فروغی در جهان پیرانهسر |
|
تازه کن عهد کهن با مه جبین تازهای |
|