| | | | | | |
|
روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت |
|
وقت رفتن به حسرت طرفه آهی کرد و رفت |
|
|
دل حدیث شوق خود در بزم جانان گفت و مرد |
|
دادخواهی عرض حالش را به شاهی کرد و رفت |
|
|
تا نظر بر عارضش کردم، خط مشکین دمید |
|
تا به حشرم صاحب روز سیاهی کرد و رفت |
|
|
ترک چشم او ز مژگان بر سرم لشکر کشید |
|
غارت ملک دلم باز از سپاهی کرد و رفت |
|
|
یارب آسیبی مباد آن کرکس مستانه را |
|
زان که تا محشر مدام است ار نگاهی کرد و رفت |
|
|
هم سفالین ساغرم بشکست و هم مسکین دلم |
|
شحنهی شهر امشب از سنگی گناهی کرد و رفت |
|
|
ماهی از شوخی دلی پیش فروغی دید و برد |
|
شاهی از رحمت نظر بر دادخواهی کرد و رفت |
|