| | | | | | |
|
شب چارده غلامی ز مه تمام داری |
|
تو چه خواجهی تمامی که چنین غلام داری |
|
|
مگر از سیاه روزی تو مرا نجات بخشی |
|
که طلوع صبح روشن ز سواد شام داری |
|
|
حشم کرشمه از پیش و سپاه غمزه از پس |
|
پس و پیش خویش بنگر که چه احتشام داری |
|
|
اگر آن قیامتی را که شنیدهام بیاید |
|
نرسد بدین قیامت که تو در قیام داری |
|
|
ز تو صاحب جراحت نرسد به هیچ راحت |
|
که علاوه بر ملاحت خط مشک فام داری |
|
|
صنمت چرا نگویم، صمدت چرا نخوانم |
|
که تو منحصر به فردی و هزار نام داری |
|
|
به درستی از مقامت کسی آگهی ندارد |
|
مگر آن شکسته قلبی که در آن مقام داری |
|
|
سخنی به مرده بر گو که دوباره زنده گردد |
|
تو که معجزات عیسی همه در کلام داری |
|
|
نظری به حال من کن چو قدح به دست گیری |
|
گذری به خاک جم کن چو به دست جام داری |
|
|
چه عقوبت از جدایی بتر است عاشقان را |
|
به کدام قدرت از ما سر انتقام داری |
|
|
سزد ار کبوتر دل پی خال و زلفت افتاد |
|
که چه دانههای دل کش به کنار دام داری |
|
|
به فدای چشم مستت کنم آهوی حرم را |
|
که تو در حریم سلطان بسی احترام داری |
|
|
سر حلقهی سلاطین شه راد ناصرالدین |
|
که می عنایتش را به قدح مدام داری |
|
|
به چه رو تو را نسوزد غم مهوشان فروغی |
|
که هنوز در محبت حرکات خام داری |
|