| | | | | | |
|
شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی |
|
فغان که چشمه رحمت نزد بر آتشم آبی |
|
|
دل گرفتهی من وا نشد ز هیچ بهاری |
|
دهان غنچهی من تر نشد ز هیچ سحابی |
|
|
نشستم از سر زلفش ولی به روز سیاهی |
|
گذشتم از بر چشمش ولی به حال خرابی |
|
|
اگر نه با لب و چشمش فتاد کار تو ای دل |
|
پس از برای چه آخر همیشه بی خور و خوابی |
|
|
اگر چه جان به لب آمد ولیکن از لب جانان |
|
نمودهایم سوالی، شنیدهایم جوابی |
|
|
چنان به روز جزا خسته بودم از شب هجران |
|
که التفات نکردم به هیچ گونه عذابی |
|
|
ز بس که صید حقیرم، ندوختند به تیرم |
|
نبرد نام مرا هیچ کس به هیچ حسابی |
|
|
تمام شهر ندارد گناه کار تر از ما |
|
که غیرت خدمت رندان نکردهایم ثوابی |
|
|
نظر به جانب شاهان نمیکنی ز تکبر |
|
مگر که بنده شاهنشه سپهر جنابی |
|
|
ستوده ناصردین شه خدایگان سخن دان |
|
که هر کسی به مدیحش رقم نمود کتابی |
|
|
فروغی از غم دوری ضرورت است صبوری |
|
ولی دریغ که در دل نمانده طاقت و تابی |
|