| | | | | | |
|
طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است |
|
ولی دریغ که آن هم همیشه بیمار است |
|
|
نگار مست شراب است و مدعی هشیار |
|
فغان که دوست به خواب است و خصم بیدار است |
|
|
چگونه در غم او دعوی وفا نکنم |
|
که شاهدم دل مجروح و چشم خونبار است |
|
|
هنوز قابل این فیض نیستم در عشق |
|
وگرنه از پی قتلم بهانه بسیار است |
|
|
پی پرستش خود برگزیدهام صنمی |
|
که زلف خم به خمش حلقههای زنار است |
|
|
نگیرم از سر زلفش به راستی چه کنم |
|
که روزگار پریشان و کار دشوار است |
|
|
به هیچ خانه نجستم نشان جانان را |
|
که جانم از حرم و دیر هر دو بیزار است |
|
|
لبش به جان گرانمایه بوسه نفروشد |
|
ندانم این چه متاع و چگونه بازار است |
|
|
ز سوز نالهی مرغ چمن توان دانست |
|
که در محبت گل مو به مو گرفتار است |
|
|
فروغی آن رخ رخشنده زیر زلف سیاه |
|
تجلی مه تابنده در شب تار است |
|