| | | | | | |
|
عید مولود علی را تا شه والا گرفت |
|
عقل کل گفتا که کار دین حق بالا گرفت |
|
|
ناصرالدین شاه کفر افکن که در ماه رجب |
|
عید مولود علی عالی اعلی گرفت |
|
|
عیسی از چارم فلک آمد به ایوان ملک |
|
بس که این عید همایون را خوش و زیبا گرفت |
|
|
تا ملک مهر علی را در دل خود جای داد |
|
مهر روشن دل و مهرش به دلها جا گرفت |
|
|
ظل حق را پرتو مهر علی خورشید کرد |
|
پرتوی باید ز خورشید جهان آرا گرفت |
|
|
الحق از مهر علی آیینهی دل روشن است |
|
روشنی میباید از آیینه دلها گرفت |
|
|
تا علی عالی از طاق حرم شد آشکار |
|
دامن مقصود خود هم پیر و هم برنا گرفت |
|
|
من غلام همت آنم که در راه علی |
|
قطره داد امروز و فردا در عوض دریا گرفت |
|
|
هر که آمد بر سر سودای بازار علی |
|
مایهی سود دو عالم را از این سودا گرفت |
|
|
کیست دست حق و نفس مصطفی الا علی |
|
وین کسی داند که از حق خاطر دانا گرفت |
|
|
مدعی را نام نتوان برد در نزد علی |
|
کی توان اسم سها را در بر بیضا گرفت |
|
|
از علی عالیتری در عالم امکان مجوی |
|
زان که رسم هر مسمی باید از اسما گرفت |
|
|
نام او را هر که بر تن ساخت جوشن بی خلاف |
|
داد خود را در مصاف از لشکر اعدا گرفت |
|
|
قنبر او پنجه با هفت اختر سیار زد |
|
منبر او نکته بر نه گنبد خضرا گرفت |
|
|
مه به پای پاسبانش چهره تابان نهاد |
|
خور ز خاک آستانش دیدهی بینا گرفت |
|
|
آفتاب از حضرت او طلعت زیبا ستاند |
|
آسمان از دولت او خلعت دیبا گرفت |
|
|
معدن از دست سخایش گوهر سیراب یافت |
|
قلزم از ابر عطایش لل لالا گرفت |
|
|
هم هوا را لطف او پر نافه اذفر نمود |
|
هم چمن را خلق او در عنبر سارا گرفت |
|
|
هم ز حسنش تابشی بر دیدهی موسی فتاد |
|
هم ز عشقش آتشی در سینهی سینا گرفت |
|
|
بامدادان با علی اسرار خود را فاش کرد |
|
آن چه احمد از احد در لیلةالاسری گرفت |
|
|
من کجا و مدح مولایی که دست احمدی |
|
دفتر اوصافش از یکتای بی همتا گرفت |
|
|
جان اگر مولا بخواهد، لا نمیبایست گفت |
|
آهن خود گرم باید داد و این حلوا گرفت |
|
|
هر کسی دامان پیری را به دست آورده است |
|
دست امید فروغی دامن مولا گرفت |
|