| | | | | | |
|
لبش را هر چه بوسیدم، فزونتر شد هوای من |
|
ندارد انتهایی خواهش بی منتهای من |
|
|
چرا بالاتر از واعظ نباشم بر لب کوثر |
|
که در میخانه دایم صدر مجلس بود جای من |
|
|
خطای بنده باید تا عطای خواجه بنماید |
|
نمایان شد عطای او ز طومار خطای من |
|
|
شبی کز شور مستی گریهی مستانه سر کردم |
|
سحر از در درآمد شاهد شیرین ادای من |
|
|
سکندروار در ظلمت بسی لب تشنه گردیدم |
|
که جام باده شد سرچشمهی آب بقای من |
|
|
به صد تعجیل بستان از کفش پیمانهی می را |
|
که در پیمان خود سست است یار بیوفای من |
|
|
به میدان محبت خون بهایش از که بستانم |
|
که پامال سواران شد دل بیدست و پای من |
|
|
دوای عاشق دلخسته را معشوق میداند |
|
کسی تا درد نشناسد نمیداند دوای من |
|
|
خدا را زاهدا بر چین بساط خودنمایی را |
|
که خود رایی ندارد ره به بازار خدای من |
|
|
ز خود بیگانه شو گر با تو خواهی آشنا گردد |
|
که من از خود شدم بیگانه تا شد آشنای من |
|
|
رساند آخر به دست من سر زلف رسایش را |
|
چه منتها که دارد بر سرم بخت رسای من |
|
|
سزد گر تیغ ابرویش گشاید کشور دلها |
|
که هم شکل است با تیغ شه کشورگشای من |
|
|
ابوالفتح مظفر ناصرالدین شاه دین پرور |
|
که اعدایش به خون خفتند از تیر دعای من |
|
|
فروغی مستی من کم نشد از دولت ساقی |
|
که بر عمرش بیفزاید خدای من برای من |
|