| | | | | | |
|
لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی |
|
پس آنگه جان شیرین را به شکرخنده بستانی |
|
|
مسلمان زاده نتواند که روی از قبله گرداند |
|
من از تو رو نگردانم گر از من رو بگردانی |
|
|
من از خاک سر کویت به خاری بر نمیخیزم |
|
گرم بر آتش سوزنده برخیزی و بنشانی |
|
|
من از سرو بلندت نگسلم پیوند الفت را |
|
گر از بیخم بیندازی و گر شاخم بسوزانی |
|
|
ز داغی تا نسوزی سوز داغم را نمییابی |
|
به دردی تا نیفتی سر دردم را نمیدانی |
|
|
به منت زخم کاری خوردهام از سخت بازویی |
|
به سختی عهد الفت بستهام با سست پیمانی |
|
|
دل سرگشتهی من طالع برگشتهای دارد |
|
که بر میگردد از میدان هر برگشته مژگانی |
|
|
من از جمعیت زلفی پریشانم که میموید |
|
به هر تارش گرفتاری، به هر مویش پریشانی |
|
|
دل بشکسته را بستم به تار زلف ترسایی |
|
به دست کافری دادم گریبان مسلمانی |
|
|
دم پیر مغان را یاد کن، جام دمادم زن |
|
به هر کاری که نتوانی به هر دردی که درمانی |
|
|
قدم در حلقهی آزادگان وقتی توانی زد |
|
که قلبی را نیازاری و جانی را نرنجانی |
|
|
مگر زین همت عالی رسم بر اوج خوشحالی |
|
که در عین گدایی ملک دل دادم به سلطانی |
|
|
فروغی شهرهی هر شهر شد شعرم به شیرینی |
|
که در گفتار شیرین خسروم دادهست فرمانی |
|
|
خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دین پرور |
|
که مانندش ندیدهست آسمان در هیچ دورانی |
|