| | | | | | |
|
ما و هوس شاهد و می تا نفسی هست |
|
کی خوشتر از این در همه عالم هوسی هست |
|
|
ای خواجه بهش باش که با آن لب مینوش |
|
گر باده به اندازه ننوشی عسسی هست |
|
|
گر مرد رهی با خبر از نالهی دل باش |
|
زیرا که به هر قافله بانگ جرسی هست |
|
|
یا قافله سالار ره کعبه ندانست |
|
یا آن که به صحرای طلب بار بسی هست |
|
|
تنها نه همین اسب من اول قدم افتاد |
|
کافتاده در این بادیه هر سو فرسی هست |
|
|
خواهی که دلت نشکند از سنگ مکافات |
|
مشکن دل کس را که در این خانه کسی هست |
|
|
از دیدهی دلسوختگان چهره مپوشان |
|
ای آینه هشدار که صاحب نفسی هست |
|
|
تا داد مرا از تو ستمگر نگرفتند |
|
کس هیچ ندانست که فریادرسی هست |
|
|
مرغ دلم از باغ به تنگ است فروغی |
|
تا حلقهی دامی و شکاف قفسی هست |
|