| | | | | | |
|
من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را |
|
کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را |
|
|
گر بدینسان نرگس مست تو ساغر میدهد |
|
هوشیاری مشکل است البته مستان تو را |
|
|
وعده فردای زاهد قسمت امروز نیست |
|
بهر حور از دست نتوان داد دامان تو را |
|
|
جز سر زلف پریشانت نمیبینم کسی |
|
کاو به خاطر آورد خاطر پریشان تو را |
|
|
ای دریغ از تیغ ابرویت که خون غیر ریخت |
|
سالها بیهوده رفتم خاک میدان تو را |
|
|
هرگز از جیب فلک سر بر نیارد آفتاب |
|
صبحدم بیند اگر چاک گریبان تو را |
|
|
دامن آفاق را پر عنبر سارا کنند |
|
گر بر افشانند زلف عنبر افشان تو را |
|
|
چشم گریان مرا از گریه نتوان منع کرد |
|
تا به کام دل نبوسم لعل خندان تو را |
|
|
آه سوزان را فروغی اندکی آهسته تر |
|
ترسم آسیبی رسد شمع شبستان تو را |
|