| | | | | | |
|
من کیم، پروانهی شمعی که در کاشانه نیست |
|
خانهام را سوخت بی باکی که او در خانه نیست |
|
|
دست همت را کشیدم از سر دنیا و دین |
|
هر کسی را در طلب این همت مردانه نیست |
|
|
از پس رنجی که بردم در وفا آخر مرا |
|
دامن گنجی به چنگ آمد که در ویرانه نیست |
|
|
می گساران فارغند از فتنه دور زمان |
|
کس حریف آسمان جز گردش پیمانه نیست |
|
|
سبحدهی صد دانه از بهر حساب ساغر است |
|
ور نه یک جو خاصیت در سبحهی صد دانه نیست |
|
|
گریهی مستانه آخر عقدهام از دل گشود |
|
خندهی شادی به غیر از گریهی مستانه نیست |
|
|
نقد زاهد قابل آن شاهد زیبا نشد |
|
زان که هر جان مقدس در خور جانانه نیست |
|
|
تا غم دلبر درآمد خرمی از دل برفت |
|
زان که جای آشنا سر منزل بیگانه نیست |
|
|
در غم آن نوش لب افسانهی عالم شدم |
|
وین غم دیگر که تاثیری در این افسانه نیست |
|
|
گفتم از دیوانگی زلفش بگیرم، عشق گفت |
|
لایق این حلقهی زنجیر هر دیوانه نیست |
|
|
تا فروغی پرتو آن شمع در محفل فتاد |
|
هیچ کس از سوز من آگه به جز پروانه نیست |
|