| | | | | | |
|
مکن حجاب وجودت لباس دیبا را |
|
که نیست حاجت دیبا وجود زیبا را |
|
|
تو را برهنه در آغوش باید آوردن |
|
گرفتی از همه عضوت مراد اعضا را |
|
|
ز پای تا به سرت میمکم چو نیشکر |
|
به دستم ار بسپارند آن سر و پا را |
|
|
هنوز اهل صفا پرده در میان دارند |
|
بیار ساقی مجلس می مصفا را |
|
|
ز گریهی سحری گرد دیده پاک بشوی |
|
که در قدح نگری خندههای صهبا را |
|
|
شبانه جام جهانبین ز دست ساقی گیر |
|
که آشکار ببینی نهان فردا را |
|
|
چه شعله بود که سر زد ز خیمهی لیلی |
|
که سوخت خرمن مجنون دشتپیما را |
|
|
کمال حسن وی از چشم من تماشا کن |
|
ببین ز دیدهی وامق جمال عذرا را |
|
|
دلش هنوز نیامد به پرسش دل من |
|
مگر به دلها نشیند راه دلها را |
|
|
سحر فرشتهی فرخ سرشتهای دیدم |
|
که مینوشت به زر این سه بیت غرا را |
|
|
ستاره درگه مولود شاه ناصردین |
|
گرفت دامن اقبال مهد علیا را |
|
|
ستوده پرده نشینی که فر معجز او |
|
شکسته اختر پرویز و تاج دارا را |
|
|
خجسته کوکب بختش به آسمان میگفت |
|
که من خریدم خورشید عالمآرا را |
|
|
فروغی آن مه تابنده سوی خویشتنم |
|
چنان کشید که رخشنده مهر حربا را |
|