فروغی بسطامی (غزلیات)/میفشان جعد عنبر فام را

فروغی بسطامی (غزلیات) از فروغی بسطامی
(میفشان جعد عنبر فام را)
  میفشان جعد عنبر فام را ببین دلهای بی آرام خود را  
  سپردم جان و بوسیدم دهانت به هیچ آخر گرفتم کام خود را  
  به دشنامی توان آلوده کردن لب شیرین درد آشام خود را  
  دلم در عهد آن زلف و بناگوش مبارک دید صبح و شام خود را  
  در آغاز محبت کشته گشتم بنازم بخت نیک انجام خود را  
  زبان از پند من ای خواجه بر بند که بستم گوش استفهام خود را  
  ز سودای سر زلف رسایش بدل کردم به کفر اسلام خود را  
  من آن روزی که دل بستم به زلفش پریشان خواستم ایام خود را  
  به عشق از من مجو نام و نشانی که گم کردم نشان و نام خود را  
  فروغی سوختم اما نکردم ز سر بیرون خیال خام خود را