| | | | | | |
|
نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش |
|
نه تاب آن که بپیچم به عنبرین رسنش |
|
|
به خون دیده نشاندهست گلرخی ما را |
|
که گل نشسته به خون از لطافت بدنش |
|
|
بتی دریده به تن جامهی صبوری من |
|
که سر به سر همه جان است زیر پیرهنش |
|
|
کسی رسانده به لب جان نازنین مرا |
|
که بر لب آمده جان ها ز حسرت دهنش |
|
|
مهی به روز سیاهم نشاند و میخواهم |
|
که روزگار نشاند به روزگار منش |
|
|
ز انجمن به چمن رو نهاد و میترسم |
|
که آفتی رسد از چشم نرگس چمنش |
|
|
سحر ز روی خود ای کاش پرده بردارد |
|
که باغبان زند آتش به باغ یاسمنش |
|
|
سزای قتل ندانم مگر وجودی را |
|
که وقت رفتن او جان نمیرود ز تنش |
|
|
یکی گذشته به صد نامرادی از در او |
|
یکی کشیده به بر، بر مراد خویشتنش |
|
|
دلم شکست و به یک بوسهاش درست نکرد |
|
ببین چه میکشم از پستهی شکرشکنش |
|
|
ستاده دوش فروغی به راه ماهوشی |
|
که پادشاه نشاند به صدر انجمنش |
|
|
ستوده ناصردین شه پناه روی زمین |
|
که آسمان همه جا گوش داده بر سخنش |
|