| | | | | | |
|
نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را |
|
نه روز روشنی از پی شب سیاهی را |
|
|
فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما |
|
که از ستم ندهد داد دادخواهی را |
|
|
گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم |
|
که سر نهم به کف پای پادشاهی را |
|
|
ز خسروان ملاحت کجا روا باشد |
|
که در پناه نگیرند بیپناهی را |
|
|
به راه عشق به حدی است ناامیدی من |
|
که نا امید کند هر امید گاهی را |
|
|
چگونه لاف محبت زند نظر بازی |
|
کز آب دیده نشستهست خاک راهی را |
|
|
بزیر خون محبان که در شریعت عشق |
|
به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را |
|
|
نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو |
|
به خاک ریختهای خون بیگناهی را |
|
|
به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را |
|
مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهر را |
|