| | | | | | |
|
نگه داشت غزالی دل مرا به نگاهش |
|
که آهوی ختن آمد به سیر چشم سیاهش |
|
|
چرا برابر چشمی هزار بار نمیرم |
|
که زنده میکندم از نگاه بی گه و گاهش |
|
|
گناه عشق بتی دامنم گرفته به محشر |
|
که کردگار نگیرد به صدهزار گناهش |
|
|
مگر به صید دل آن طفل نی سوار درآمد |
|
که طفل اشک من از سر دوید بر سر راهش |
|
|
از آن همیشه کشد شانه را به زلف مسلسل |
|
که خون کند دل دیوانگان سلسله خواهش |
|
|
به حالت دل من سنگ ناله کرد زمانی |
|
که بردم از در آن سنگ دل به حال تباهش |
|
|
نظر ز چاه زنخدان آن چگونه بپوشم |
|
که یوسف دلم افتاده در میانهی چاهش |
|
|
سزد که بر سر آتش بیفکنیم دلی را |
|
که رخنه در دل خوبان نکرد ناوک آهش |
|
|
میان معرکه تا کی دلم ربوده به افسون |
|
که مار بوالعجبی خفته در میان کلاهش |
|
|
ستم کشیدم از آن ترک کجکلاه به حدی |
|
که سر برهنه کشانم بر آستانهی شاهش |
|
|
ابوالمظفر کشورگشای ناصردین شه |
|
که از ستاره فزون تر بود شمار سپاهش |
|
|
فروغی از رخ زیبای دوست پرده برافکن |
|
که آسمان بکشد پرده بر شمایل ماهش |
|