فروغی بسطامی (غزلیات)/پرده برانداختی، چهره برافروختی
پرده برانداختی، چهره برافروختی | میکده را ساختی، صومعه را سوختی | |||||
من صفتی جز وفا هیچ نیاموختم | تو روشی جز جفا هیچ نیاموختی | |||||
بر سر اهل وفا سایه نینداختی | غیر متاع جفا مایه نیندوختی | |||||
تا دل من در غمت جامهی جان چاک زد | چشم امید مرا از دو جهان دوختی | |||||
ای دم باد صبا خواجه ما را بگو | بندهی خود را به هیچ بهر چه بفروختی | |||||
با تو فروغی مگر دم زده از درد خویش | کز سخن ناخوشش سختتر افروختی |