| | | | | | |
|
پیشتر زآن که مهی جلوه در این محفل داشت |
|
مهرهی مهر تو در حقهی دل منزل داشت |
|
|
من همین از نظر افتاده چشمت بودم |
|
ور نه صد مساله با مردم صاحب دل داشت |
|
|
دوش با سرو حدیث غم خود میگفتم |
|
کاو هم از قد تو خون در دل و پا در گل داشت |
|
|
خون بهای دلم از چشم تو نتوانم خواست |
|
که به یک غمزهی دو صد غرقه به خون بسمل داشت |
|
|
هر تنی در طلبت لایق جان دادن نیست |
|
نیک بخت آن که تن پاک و دل قابل داشت |
|
|
خال هندوی تو بر آتش عارض شب و روز |
|
پی احضار دل سوختگان فلفل داشت |
|
|
در ره عشق مرا حسرت مقتولی کشت |
|
که نگاهی گه کشتن به رخ قاتل داشت |
|
|
ساخت فارغ ز غم رفته و آینده مرا |
|
وه که ساقی خبر از ماضی و مستقبل داشت |
|
|
با همه ناخوشی عشق فروغی خوش بود |
|
شادکام آن که غم روی ترا حاصل داشت |
|