| | | | | | |
|
چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد |
|
ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد |
|
|
از پی جلوه گر آن سرو روان برخیزد |
|
دل به عذر قدمش از سر جان برخیزد |
|
|
عجبی نیست که در صحبت آن تازه جوان |
|
پیر بنشیند و آن گاه جوان برخیزد |
|
|
ضعفم از پای درانداخت خدایا مپسند |
|
که ز کویش تن بی تاب و توان برخیزد |
|
|
ترسم افزونی صیدی که در این صیدگه است |
|
نگذارد که خدنگش ز کمان برخیزد |
|
|
خون به پیمانه کشی مغبچگان بنشینند |
|
کس نیارد ز در دیر مغان برخیزد |
|
|
با کمان خانهی ابرو گذر انداز به شهر |
|
کز دم تیر تو شهری به امان برخیزد |
|
|
گر بدین پستهی خندان به چمن بنشینی |
|
غنچه از شاخ به صد آه و فغان برخیزد |
|
|
گر پس از مرگ قدم بر سر خاکم بنهی |
|
استخوانم ز لحد رقصکنان برخیزد |
|
|
آخر ای سرو خرامنده، فروغی تا چند |
|
از سر راه تو حسرت نگران برخیزد |
|