| | | | | | |
|
چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت |
|
قدمی چند پی مغبچگان باید رفت |
|
|
نقد جان را به سر کوی بتان باید داد |
|
پاک شو پاک که در عالم جان باید رفت |
|
|
عیش کن عیش که دوران بقا چیزی نیست |
|
باده خور باده که در خواب گران باید رفت |
|
|
می ز مینا به قدح ریز و ز عشرت مگذر |
|
که به حسرت ز جهان گذران باید رفت |
|
|
مژه و ابروی او دیدم و با دل گفتم |
|
که به جان از پی آن تیر و کمان باید رفت |
|
|
جوی خون از مژهام کرده روان دل یعنی |
|
که به جولان گه آن سرو روان باید رفت |
|
|
از غم روی تو بی صبر و سکون باید رفت |
|
وز سر کوی تو بی نام و نشان باید رفت |
|
|
گر به حسرت ندهم جان گرامی چه کنم |
|
کز سر راه تو حسرت نگران باید رفت |
|
|
خط سبز از رخ زیبای تو سر زد افسوس |
|
که از این باغ به صد آه و فغان باید رفت |
|
|
حسرتم سوخت زمانی که فروغی میگفت |
|
کز درت با مژهی اشک فشان باید رفت |
|