| | | | | | |
|
کسی ز فتنهی آخر زمان خبر دارد |
|
که زلف و کاکل و چشم تو در نظر دارد |
|
|
نه دیده از رخ خوب تو میتوان برداشت |
|
نه آه سوختگان در دلت اثر دارد |
|
|
نه دل از طره خم برخمت توان برکند |
|
نه شام تیره هجران ز پی سحر دارد |
|
|
ز سحر نرگس جادوی تو عیانم شد |
|
که فتنههای نهانی به زیر سر دارد |
|
|
هزار نشه فزون دیدهام ز هر چشمی |
|
ولی نگاه تو کیفیت دگر دارد |
|
|
ز ابروان تو پیوسته میتپد دل من |
|
که از مژه به کمان تیر کارگر دارد |
|
|
حدیث سوختگانت به لاله باید گفت |
|
کز آتش ستمت داغ بر جگر دارد |
|
|
سری به عالم عشقت قدم تواند زد |
|
که پیش تیغ بلا سینه را سپر دارد |
|
|
برغم غیر مکش دم به دم فروغی را |
|
که مهرت از همه آفاق بیشتر دارد |
|