| | | | | | |
|
کسی که در دل شب چشم خون فشان دارد |
|
بیاض چهرهاش از خون دل نشان دارد |
|
|
ز پرده راز دلم عشق آشکارا کرد |
|
که شعله را نتواند کسی نهان دارد |
|
|
به سختی از سر بازار عشق نتوان رفت |
|
که این معامله هم سود و هم زیان دارد |
|
|
به تیرهروزی من چشم روزگار گریست |
|
ندانم آن مه تابان چه در کمان دارد |
|
|
کشاکش دلم آن زلف مو به مو داند |
|
خوشا دلی که دلارام نکتهدان دارد |
|
|
سزد که اهل نظر سینه را نشان سازند |
|
که ترک عشوه گری تیر در کمان دارد |
|
|
ز سخت جانی آیینه حیرتی دارم |
|
که تاب جلوهی آن یار مهربان دارد |
|
|
مهی ز برج مرادم طلوع کرد امشب |
|
که فخر بر سر خورشید آسمان دارد |
|
|
ز هر طرف به تظلم نیازمندی چند |
|
رخ نیاز بر آن خاک آستان دارد |
|
|
من آن حریف عقوبت کش وفا کیشم |
|
که عشق زندهام از بهر امتحان داد |
|
|
فروغی از غم آن نازنین جوان جان داد |
|
کدام پیر چنین طالع جوان دارد |
|