| | | | | | |
|
کی دل از حلقهی آن زلف دو تا خواهد رفت |
|
آن که این جا به کمند است کجا خواهد رفت |
|
|
هرگز آزادی ازین بند نخواهد جستن |
|
پای هر دل که در آن زلف رسا خواهد رفت |
|
|
چهرهی شاهد مقصود نخواهد دیدن |
|
هر که در حلقهی رندان به خطا خواهد رفت |
|
|
گر بدینسان کمر جور و جفا خواهی بست |
|
از میان قاعدهی مهر و وفا خواهد رفت |
|
|
گر چنین دست به شمشیر ستم خواهی برد |
|
هر دلی ناله کنان رو به خدا خواهد رفت |
|
|
گر شبی وعدهی دیدار تو را خواهد داد |
|
هر سری در قدم پیک صبا خواهد رفت |
|
|
دل ز نوشین دهنت کامروا خواهد شد |
|
تشنه کامی به لب آب بقا خواهد رفت |
|
|
نوشداروی دهان تو حرامش بادا |
|
دردمندی که به دنبال دوا خواهد رفت |
|
|
به امیدی که به خاک سر کوی تو رسد |
|
قالب خاکیام آخر به هوا خواهد رفت |
|
|
همه از خاک در دوست به حسرت رفتند |
|
تا دگر بر سر عشاق چهها خواهد رفت |
|
|
زان سر زلف به هم خورده فروغی پیداست |
|
که به سودای محبت سر ما خواهد رفت |
|