| | | | | | |
|
یک اشارت ز تو بر قتل جهان بسیار است |
|
در کمینی که تویی تیر و کمان بیکار است |
|
|
من و اوصاف تو تا شغل قلم تحریر است |
|
من و تحسین تو تا کار زبان گفتار است |
|
|
بر سیمین تو را از زر خالص ننگ است |
|
رخ رخشان تو را از مه تابان عار است |
|
|
عاشق روی تو از سرو چمن دلتنگ است |
|
ساکن کوی تو از باغ جنان بیزار است |
|
|
کافر عشقم اگر از پی تسبیح روم |
|
تا به دستم ز سر زلف بتان زنار است |
|
|
سر ما و قدم مغبچهی باده فروش |
|
تا ز مینای می و دیر مغان آثار است |
|
|
روشنت گردد اگر خال و خطش را بینی |
|
که چرا روز فراق و شب هجران تار است |
|
|
قیمت خاطر مجموع فروغی داند |
|
که از آن زلف پراکنده پریشان کار است |
|