فصل دوم: حکمای فرانسه

فصل دوم

حکمای فرانسه

ملاحظه فرمودید که درسد: هیجدهم دانشمندان فرانسه در فلسفه بیشتر نظر انتقاد وعیب جوئی نسبت به مذاهب پیشینیان داشتند ، و فلسفه خاصی اتخاذ نکردند ، جز یکنفر كندياك كه مذهب مخصوصی آورد و همه اعمال ذهنی و عقلی انسان را ناشی از حس دانست ، و از اینرو او و پیروانش را اصحاب حس خواندیم.

در آغاز سده نوزدهم پس از انقلاب بزرگی که در فرانسه روی داد افکار پریشان شد ، بعضی به مذاهب قدیم فلسفی بر گشتند ، و عقایدی اختیار کردند که با تعلیمات دین مسیحی و مخصوصا كاتوليك سازگار می دانستند ، ایشان را به نامی خوانده اند که شاید بتوان اهل سنت[۱] ترجمه نمود . جماعتی دیگر دنبالة تحقيقات كندياك را گرفتند و تصرفاتی در آن به عمل آوردند ، و بنیاد تحقیقات ایشان بحث در چگونگی تصورات ومفهومات بود[۲] .

تحقیقات این دانشمندان البته يك اندازه علم روان شناسی را تکمیل نموده، ولیکن آن اهمیت را ندارد که در این مختصر به معرفی ایشان بپردازیم. نخستین حکیمی که در آن روزگار درمیان فرانسویان شایستگی دارد که قـدری اوقات خـود را مصروف او کنیم «مندوبیران»[۳] است. د سال :


,

  • به د

. ام - A 2 بخش اول و پیران ..... سال روزگار گذرانیده است ، ... و اله و تعلم نبود ؛ بلکه از رجال ن داعشی به سیاست رغبتی نداشت ۰ ۱۰ سال تمنعی نمی برد و به خلوت احوال نفسی را دوست می داشت ....... د که در تأسیس و تکمیل علم ۱۰ ... را از حكما بشمار آورده است، ن حکیم الهی فرانسه در سده است کشیشان پرورده شده بود ، در هرچه در مراحل نداشت ل خود او هوا وهوسها آرام ، وپرده از روی شتر متوجه دین و امور باطنی گردید . ان که اشاره کردیم : هندو بیران اشتغال به علم را پیشه نساخته بود ، ومطالعات فلسفی را برای تهذیب و تکمیل نفس می کرد، و چون طبیعتی بی آرام و حساس ومشوش داشت همواره در این جستجو بود : که نفس بچه باید متکی شود تا در آرامی و خوشی و کمال استوار گردد ؛ و برای این مقصود شیوه مخصوصی در تحقیق پیش گرفت ، به این معنی که پیشینیان بعضی از این وجهه در نفسی نظر می کردند که جوهر است و با قياسات منطقی چگونگی جوهر او را مطالعه 1 ا ا می نمودند ، و بعضی به جوهریت نفسی نظر نداشتند ، و به مشاهده و تجربه آثار وعوارض او را می جستند . مندوبیران این دو طریقه را رسا نمود از آن رو که جوهر نفس را نمی توان شناخت ، آثار نفس هم عوارضند و توجه به آنها اشتغال به امور سطحی است ، پس به -مشاهده درونی پرداخت ، یعنی بنای سیر در نفس خود گذاشت تا معلوم کند که علم به نفس خویش از کجا می آیدا یعنی آنچه در کس آن را « من » می گوید از چه ناشی می شود.

زمانی که مندوبیران به مطالعات فلسفی پرداخت ، در فرانسه أهل علم همه به تحقیقات كندياك نظر داشتند ، که مقنداي أسحاب حس بود ، و حاصل تحقيقات أو اینکه مفهوماتی که در ذهن انسان هست ذاتی او نیستند و در نفس به ودیعه گذاشته نشده اند ، بلکه منشأ آنها حس است. و در احوال كندياك اين معنی را بیان کرده ایم. مندو بیران نیز این مذهب را پسندیده بلکه مانند بعضی از اصحاب حس بكلی مادی شده ، ومعتقد بود که ذهن لوحی ساده است مانند شیشه عکاسی ، و تأثيرات و احوال خارجی بر آن وارد و نقش نمی شود ، و بعضی از آنها میماند و بعضی محو می گردد و نفس عبارت از این احوال است .

بعضی از محققان هم چیزی که مزید کرده بودند این بود که فرای نفس تنها ناشی از احساسات و اراده از خارج نیست ، بلکه احساسات درونی خود بدن هم در آنها مدخلیت دارد ، و مندو بیران نیز این معنی را دریافت ، و از خود کشفی بر آن افزود و آن این بود که بسیاری از تصورات انسان تنها از حس ساخته نمی شود ، بلکه حرکت اعضاء بدن در آن دخالت نام دارد ، چنانکه اگر توجه شود دریافته میشود که دو عضو از اعضاء بدن که بسیار پر حرکت میباشند یکی دست است و یکی چشم ، و قسمت مهم علم انسان به أشياء مثلا جسمیت و نرمی و درشتی و شکل و وضع و ابعاد آنها به واسطه حرکات دست و چشم حاصل میشود .

مذهب کندیان در باب منشأ علم انسان اگر درست و تمام بود ، نتیجه این میشد که نفس در تحصیل علم فقط جنبه انفعالیت دارد . ولیکن از مطالعات مندوبیران معلوم شد چنین نیست بعضی از تاثرات نفس مانند تأثر از رنگ و بوها البته انفعالی است و لیکن بسیاری از معلومات هم هست که در کسب آنها نفس جنبه فعالیت دارد به این معنی که بعضی از تصورات مانند ادراك شكل و نرمی و درشتی اشیاء برای نفس حاصل نمی شود مگر اینکه بعضی از اعضاء بدن مخصوصاً چشم و دست را حرکت بدهد تا اشیاء را با حرکت لمس کند ، یا از نقطه های مختلف ببیند ، واین حرکتها ارادی است ، یعنی ناشی از فعالیت نفس است راگر درست تأمل کنیم می بینیم تأثر انفعالی به انسان علم نمی دهد ، و ادراك واقعي حاصل نمی شود مگر اینکه قوه اراده به کار برده شود وحرکتی صورت بگیرد ، و از این رو دانسته میشود که روان شناسی باعلم وظائف اعضاء بدن نیز مرتبط است .

واز نخستین تحقیقات مندو بیران این بود که ، تأثرات انفعالي چون تکرر یافت وعادت شد کند میشود ، و کم کم نفس از آنها غافل می گردد وحس نمی کند ، اما تأثراتی که مربوط به فعالیت نفس و اراده است عکس اینست ، یعنی به تکرار وعادت قوت می گیردو نفس وفکر و انسان هرچه از اخلال تأثرات انفعالی آسوده تر شود بیشتر ترقی می کند.

گفتیم ، مندوبیران در مطالعه نفس میخواست معلوم کند که علم انسان به نفس خود از کجا می آید ، یعنی چه میشود که هر کس ادراك «من» بودن خود را می کند . نتیجه ای که از این مطالعات گرفت این بود که ، منشأ این علم همان قوه ارادی او است به این معنی که چون جرحرکت دادن عضوی پاچیزی اراده می کند در مقابل این اراده معاوقه ومقاومتی می بیند، و برای دفع آن عایق جهد و کوشش می نماید، این کوشش و فعالیتی که برای دفع معارفه بخرج می دهد مایه علم او به وجود خود ، یعنی « من» یا نفس میباشد و کوشش ممکن نیست مگر اینکه حرکتی واقع شود ، و حرکت اراده لازم دارد و نفس یعنی آنکه می گوید : « من » همـان اراده است ، پس حقیقت نخستین یعنی امری که تابع امر دیگر نیست و اسالت دارد کوشش یا اراده است . به عبارت دیگر ، اراده انسان چون به عایق بر می خورد و برای دفع آن کوشش می کند به وجـود «من» پی می برد و هر چه کوشش بیشتر باشد «من» به شخصیت خود بیشتر متوجه میشود ، و چون انسان به هیچ چیز علم پیدا نمی کند مگر اینکه ادراك نفس خود را داشته باشد پس کوشش مطلقا مايـة علم است حتی علم به مفاهیم فلسفی مانند جوهر و قوه و علت و وحدت و هویت و غیره آنها.

میان مندوبیران و دکارت می توان مشابهتی قائل شد، از این رو که هر دو «من، یعنی نفس را مبدأ وحقیقت نخستین گرفته اند ، جز ـ اینکه دکارت پس از توجه به مبدا بردن نفر آن را جوهری پنداشت مقابل جسم ، و در تعریف او گفت : نفس جوهری است صاحب فکر چنانکه جسم جوهری است صاحب ابعاد . اما مندو بیران همان اراده را نفس دانست . دکارت گفت : می اندیشم ( فکر دارم ) پس هستم . مندوبیران می گوید ، میخواهم (اراده دارم) پس هستم . دکارت و حکمای دیگر علم و اراده را احوالك نفس دانسته اند . و از این رو است که مالبرانش علت آن احوال را جست و گفت : خدا است ، ولایبنیتس مناسبت نفس را با بدن جست و گفت : همسازی پیشین است ، ولیکن مندوبیران نفس و بدن را از یکدیگر جدا نکرد و گفت ، نفی همان اراده است ، مطالعه در جوهر نفس چنانکه حکمای پیش می کردند بیهوده است ؛ چون جوهر را فهم نمی توان کرد اصحاب حس هم در اشتباه افتادند ، از آن رو که به جای اینکه « من » را از درون مطالعه کنند ، آن را مانند آثار طبیعت خارجی انگاشته در تحقیق خود به شیوه علوم طبیعی رفته اند ، و توجه نکرده اند که در امور طبیعی علت و معلول همانا مقارنه در امر یا پی در پی آمدن در امر است ، و مسلم نیست که امر اولی در حقیقت علت و مـوجد امر دومی باشد ، اما نفس یا اراده به حقیقت علت حرکت و موجد آنست .

چنانکه اشاره کردیم؛ مطالعات مندوبیران در باب نفس البته کمال اهمیت را دارد ، و سررشته درازی به دست اهل تحقیق داده، راو را از موسسان علم روانشناسی به شمار آورده است ولیکن اهل نظر این انتقاد راهم درباره او کرده اند که عقیده او در اینکه نفس همان اراده است سخنی تمام نیست ، زیرا اراده مريد لازم دارد و خواهندگی بی خواهنده محمـول بی موضوع است ، باید به احوال حکمای آلمان نیز مراجعه کرد که این مبحث را چگونه مورد تحقیق قرار داده اند . در آغاز سخن گفتیم، مندو بیران مطالعه در نفس را برای تحصیل آسایش خاطر و آرامی طبع خود می کرد ، اکنون گوئیم ، در این راه در دوره زندگانی چندین مرحله پیمود ؛ در آغاز امـر بکلی فلسفة مادی را پذیرفت ، چون چندی گذشت در تعلیمات اخلاقی به رواقیان متمایل شد، ومذهب آن گروه را پسندید، سرانجام در سال های آخر عمر به دیانت گرائید و تعلیمات مسیحی را دلنشین یافت، و در دیانت هم به مسلك عرفان افتاد تا آنجا که از بعضی از کلماتش چنین برمی آید که تجلیات اشراقی برای اودست میداده است .

ما حصل فلسفه ای که مندو بیران در اواخر عمر داشت اینست که زندگانی انسان سه پا به وسه مرحله دارد ، مرحله حيواني ، ومرحلة انساني ، ومرحلة ملکوتی ، مرحله حیوانی آنست که : مدار امرش فقط تأثرات حس است ، همان تاثراتی که به عادت کند میشود و در این مرحله به « من » بودن خود درست پی نبرده ، وزندگانیش انفعالی و تخیلی است ، چنانکه در کودکان می بینیم مرحله انسانی مرحله ایست که شخص تعقل و تفکر می کند واراده و اختیار دارد و ه من» بودن خود را به خوبی درک می نماید. مرحله ملکوتی زندگانی عشق است ، ومقامی است که انسان از شخصیت و منی گذر کرده جویای اتصال به حق میشود ، زیرا که انسان حدوسط میان طبیعت و خـدا است و به این هر دو طرف می تواند اتصال یابد اگر تسلیم حسیات و انفعالات شد در فروترین احوال باقی میماند ، و اگر قوه روحاني خودرا پرورد به خدا نزديك ميشود ، بهر در وجه شخصیت ومنی را از دست می دهد ، به وجه اول در طبیعت مستهلك دی گردد و به رجه دوم در خدا فانی میشود .

خلاصه اینکه : مندوبیران که در جوانی طبیعتی بی آرام داشت ، و از آلایشهای بدنی آزار میدید ، وجویای استقلال نفس بود،عاقبت رهایی و آرامی خاطر را در فناء في الله دریافت، وروی همرفته می توان گفت : فاسفة مندوبیران را با فلسفه شوپنهاور مناسبتی تمام است . در صورتی که مندو بیران برشوپنهاور زمـانـا مقـدم است ، ولیکن شوپنهاورهم از تحقیقات مندوبیران بیخبر بوده است .

بخش دوم

ویکتور کوزن

یکی دیگر از دانشمندان که در این دوره باید نام ببریم «ویکتور۔ کوزن»[۴] است که در سال ۱۷۹۲ به دنیا آمده، و در ١٨٦٧ در گذشته است . و او در آغاز استاد دانشگاه بود سپس رئیس دانشسرا و عضو شورای عالی فرهنگ شد. آنگاه داخل در طبقه اعیان گردید و به وزارت فرهنگ دولت فرانسه نیز رسید ، و در وزارت خود تعلیمات ابتدائی فرانسه را بر اساسی استوار نمود . مردی متبحر و در نویسندگی و سخنوری نیز زیر دست بود ، در تدریس بیانی شیوا داشت و در دانشجويان تحريك ذوق وشوق فراوان می نمود . به واسطه حسن بیان و تشویق و ترغیبی که می کرد و اعتبارات ومحبوبیتی که دریافت • بازار فلسفه را که از سده هیجدهم به بعد در فرانسه سرد شده بود دوباره گرم کرد ، اما خود فلسفه بدیمی نیاوردیا که روش التقاط را پیش گرفت.

توضیح آنکه ؛ ویکتور کوزن مانند لایبنیتس معتقد بود که حکما آنچه را اثبات کرده اند درست است و آنجا به خطا رفته اند که چیزی را نفی کرده اند، و نیز گمان داشت که در حقایق هر معلومی باید به دست آید آمده است ، وحکمای پیشین گفته اند و کاری که باقیمانده اینست که از گفته های پیشینیان آنچه درست است اختیار کنیم.

به عقیده ویکتور گوزن همه افکار حکمای پیشین را می تـوان به چهار مذهب اصلی در آورد ، یکی مذهب اصحاب تصور[۵] ( یا اصالت عقل) یعنی کسانی که معانی و مفاهیم عقلی را حقیقت و اصل میدانند ، دوم ، مذهب اصحایی حس[۶] که حس را منشأ علم پندارد . سوم، مذهب شك و ترديد[۷] که گمان دارد علم قطعی برای انسان میسر نیست . چهارم : مذهب اهل باطن[۸] یعنی کسانی که میان نفي وخدا رابطه ای مستقیم قائلند ، و برای درک حقایق واسطه عقلی و استدلالی را واجب نمیداند ، وذوق و گواهی دل را کافی می پندارند ، و این مذاهب هيجيك به تنهایی تمام و درست نیست ، وهیچکدام را هم مطلقا باطل نمی توان دانست ، و باید از هر يك از آنها حق را گرفت و باطل را انداخت ، و این عمل را ما پیش ازین التقاط خوانده ایم ، واگر بخواهیم فارسی بگوئیم شاید گل چینی مناسب باشد ، و بطور کلی می توان گفت : تمایل او به جمع آرا و سازش دادن آنها با یکدیگر بود .

بنا بر این عقیده که تا يك اندازه حق هم هست ، ویکتور کوزن به نتایج فلسفه اهمیت بسیار میداد ، بلکه آن را جزء لاينفك فلسفه می انگاشت ، و درمیان فرانسویان اورا بنیـاد کننده تاریخ فلسفه دانسته اند .

گل چینی ویکتور کوزن در فلسفه بیشتر از حکمای فرانسه و آلمان و اسکاتلند بود.روانشناسی را مبدا فلسفه روسیله برای رسیدن به حکمت ملیا می دانست به مشاهده و تفكيك امور از یکدیگر و قياس عقلی ، ولیکن در گل چینی مسلك معيني را هم از دست نمی داد ر آن تجرد نفس بود که اروپائیان فلسفه روحی میخوانند[۹] (در مقابل فلسفۂ مادی)[۱۰] .

در روانشناسی عقیده اش این بود که قوای انسان تنها حس و اراده نیست و قوه سومی هم در کار است که عقل است ، و عقل اصولی دارد و آنها را در موادی که از دوقوه دیگر به دست می آید بکار می برد اصول عمده عقلی یکی اصل عليت[۱۱] و یکی، اصل جوهریت[۱۲] پس هر گاه این دراصل را به معلومات درونی ارادی تطبیق می کنیم ادراك « من ، يعني نفس از آن نتیجه میشود ، و چون به معلومات ناشی از حس تطبیق می کنیم جسمانيات وطبيعيات را درك مي نمائيم - و چون می دانیم که این دو قسم موجود خود علت خود نیستند جوهر مطلق را در می یابیم که او خدا است .

در کلمات ویکتور گوزن چون دقت کنند بوی وحدت وجود هم برده میشود و از این رو متدینان قشری مسیحی دست ردی به سینه او نیز گذاشته اند.

بخش سوم

لامنه

یکی دیگر از حکمای فرانسه که از نویسندگان بزرگ شمرده. میشود «لامنه»[۱۳] است (ولادتش در ۱۷۸۲ و وفاتش در ١٨٠٤) وارداخل در زمره کشیشان کاتوليك بوداما به سبب عقایدی که اظهار کرد در نزد اولیای دین کاتوليك مردود شد ، و مخالفت خود را آشکار کرد .

فلسفة لامنه مأخوذ از اصول و اساس مسیحیت است با مقاید عرفانی و ذوقی ، و خلاصه اش اینکه ، وجود دو نمره دارد، نمود نا محدودی که متعلق به ذات باری است و نحوه محدودی که متعلق به مخلوق است. وجود مطلق وجود مخلوقات را در برداشته وخلقتهمانا ظهور آنهاست . عمل خلقت را خداوند از روی رافت ومحبت کرده و فدا کاری نموده است. چنانکه مخلوفات هريك ميميرد تا حیـات به مخلوق دیگر انتقال یابد.

وجود مطلق به جنبه اصلی دارد که هريك تمام وجودند ، اما از یکدیگر متمایزند اول جنبه قدرت دوم ، جنبة عقـل سوم جنبه عشق ، واین سه جنبه است که در مسیحیت به عنوان « اب وابـن و روح القدس» در آمده است ، واین سه جنبه در نفس انسان به صورت اراده وعقل وعشق ظهور دارد، ودرعالم طبیعت به صورت الکتریسیته و نور و حرارت در آمده است .

حقیقت وجود روح است ، حتی اینکه از جسم هم آنچه حقیقت دارد روح است ، وماده حد او است ؛ چون هرچه مخلوق است محدود است ، پس هر مخلوقی مادی است و اگرچه نفس انسان باشد و روح مجرد مطلق جز خدا نیست .

خلقت ظهور تدريجي تصاعدی ذات حق است . در زمان ومكان ودو به کمال می رود اما هیچوقت به کمال نمی رسد ، چون اگر کامل باشد مخلوق نخواهد بود ، مراحل تکامل از موجودات بیجان آغـاز میشود و به موجودات جاندار میرسد . در مراحل پست که ماده غلبه دارد عالم عالم اضطرار است ، هرچه بالا می رود و عقل غلبه می کند عالم عالم اختیار میشود.

بدی وشر وجود حقیقی ندارد ، بلکه اثر محدودیت عالم خلقت است ، ونتيجه کشمکش میان دو اصل است یکی: اصل اتحاد و عشق که رو به خدا دارد و دیگری ، اصل اختلاف و تنافی که به سوی خود است ، پس هرفردی مکلف است که تسلیم اتحاد شود که خود پرستی اصل شر است ، و آنکه اصل خبر است عشق است.

زیبائی حقیقی ظهور حق است در طبیعت ، و صنعت بشری که مقصود از آن ایجاد زیبایی است جز تقلیدی از صنع الهی چیزی نیست .

اینست نمونه بسیار مختصری از تحقیقات لامنه که شرح آن تفصیل دارد ، اما ضرورت ندارد و این حکیم در فلسفه خود منفرد مانده و کسی از او پیروی نکرده است .

بخش چهارم

اگوست کنت

بہرۂ اول ـ شرح زندگانی او

حکیم فرانسوی این دوره که تعلیماتش در افکار مردم قرن اخیر تأثیر کلی داشته است «اگوست کنت »[۱۴] نام دارد ، در سال ۱۷۹۸ متولد شده و تا سال ۱۸۵۷ زیسته است استعداد علمي فوق العاده داشت چنانکه در هیجده سالگی در ریاضیات استاد بود ، و به تدریس پرداخت يك چند هم برای مدر معاش دبیری « سن سیمن»[۱۵] و همکاری با او را پذیرفت ، و سن سیمن نیز مردی دانشمند بود که اصلاح هیئت جامعه را در نظر داشت ، و مصاحبت او در فکر اگوست کنت تأثیر بخشید چنانکه در فلسفه اش آثار افکار سن سیمن آشکار است .

اگوست کنت در بیست وهشت سالگی مجلس درسی درخانه خود فراهم کرد که عقاید علمی و فلسفی خویش را بیان نماید ، تحقیقاتش چنان قابل توجه بود که بعضی از دانشمندان درجه اول زمان در مدرستی حاضر می شدند ، ازفضا بعد از مجلس سوم به واسطه فرط کار رشداید زندگانی اختلال دماغ پیدا کرد و چندین ماه بستری بود، چون بکلی شفا یافت دوسال بعد همـان مجلس درس را دوباره دایر نمود ، و پس از چندی آن درس ها را به نگارش در آورده به چاپ رسانید ، و آن کتابی کلان است و دوره «فلسفه تحققی»[۱۶] نام دارد ومهمترین اثر او است . زندگانی آگوست کنت به خوشی نگذشته است ، اشتغال به امور علمی و فلسفی به او مجال نمیداد که به فکروسعت معاش باشد ، طبع مستقلی هم داشت که با کسی سازگار نمیشد و از حسن معاشرت عاری بود ، حتی مصاحبت زوجه هم برای او ناخوش واقع شد ، اگر چه ظاهرا تقصیر از طرف خود او بوده است ، در هر حال پس از چندین سال همسری از یکدیگر جدا شدند . درجهـل وهفت سالگی به زن جوانی دل بساخت ، و آن زن پیش از آنکه مزاوجت واقـع شود در گذشت، اما دانشمند تا آخر عمر مهر او را از دل بیرون نساخت روزی به بار مرتبا باسوز و گداز از او یاد می کرد و هفته اي يك بار به زیارت خاکش میرفت ، وازاین روذرق محبت چشید و تغيير حالي پیدا کرد که شاید در افکارش هم تأثیر بخشیده باشد .

گذشته از اخلاق معاشرتی احوال اگوست کنت عجیب و صفاتش عالی بود ، عزم راسخ و استقامت و فکر مستقل داشت ، و خیر خواه عالم انسانیت بود و خیالش بیشتر در این راه سیر می کرد قوه کار و حافظه اش عجیب بود ، ازسی سالگی به بعد کتاب و نوشته نخوانده و در تحقیقات علمی و فلسفی همه از ذخیره خاطر مصرف کرد ، درچیز نویسی هم به یاد داشت و مسوده محتاج نبود ، مطالب يك فصل بلکه يك كتاب را هر قدر غامض و پیچیده بود در ذهن جمع آوری و مرتب می کرد ، سپس يك نفس به نگارش می پرداخت.

تصنیف اصلی او همانست که دوره فلسفه تحققی نام دارد ، ودرين کتاب فلسفه تحققی را بنیاد گذاشته است ، تصانیف دیگر هم دارد از جمله یکی که موسوم به «سیاست تحققی»[۱۷] است ، رسالات دیگر هم در اخلاق و فلسفه و امور اقتصادی تهیه می کرد که عمرش به انجام آنها رفا ننمود ، راز عجایب امرار اینست که در سالهای آخر زندگانی دیانتی به اسم «دیانت انسانیت» تأسیس نمود وجمعی به او گرویدند، و در ضمن بیان عقاید او در این باب هم اشاره خواهیم کرد.

(1)
-١٠٤

بہرہ دوم۔ تعلیمات او

۱ـ مراحل سه گانه علم و فلسفه

اصل منظور اگوست کنت اصلاح هیئت اجتماعيه يعنى مدنیت است به عبارت دیگر، تأسیس سیاست نیکو و درست ، ولیکن حصول این مقصود را به انقلاب و تبدیل اوضاع ناگهانی با زور میسر نمیداند ، بلکه معتقد است که باید علـم سیاست درست شود ، یعنی عمل وفن سیاست مبتنی بر اساس علمی باشد، وافکار با اوضاع مقتضی زمان مأنوس گردد ، واوضاع سیاست بر مدنیت مبتنی باشد یعنی بر ترقی معلومات و افکار و آداب ، که هیئت جـامعه دارای فلسفه معین روشنی باشد ، و سیاست بر آن مشکی شود از آن رو که نشو و نمـای هیئت اجتماعيه قانون واحـد طبیعی دارد که نمی توان مختل نمود ، اهل سیاست باید آن قانون را به دست آورند تا بتوانند پیش آمد امور را پیش بینی کنند ، برای اینکه آن پیش آمدها را که ناچار واقع می شود به مجرایی بیندازند که زحمتش برای هیئت اجتماعيه کم و پیشرفتش آسان باشد.

به عبارت دیگر باید فلسفه تاریخ را به دست آورد ، زیرا که چون در احوال اجتماعات تامل می کنیم می بینیم اوضاع آنها استوار نمیشود مگر اینکه افکارشان متوافق باشد، و عقاید و اصول مشترکی داشته باشند که جهت جامعه ایشان بوده ، و آنان را به يك سو ببرد ودر سیر و سلوکشان اختلاف روی ندهد که مانع پیشرفت کارشان شود، وهرقومی باید گروهی از دانشمندان داشته باشد که آن اصول ومقايد را ترتیب دهند و تنظیم کنند ، و قائد انکار قوم باشند ، زیرا که تشکیلات و انتظامات جامعه بسته به آداب و اخلاق مردم است و آداب واخلاق مبتنی بر اصول و عقاید ایشان است ، و دانشمندانی که باید رهبر جماعت باشند برای تأسیس اصول وعقایدی که پیروی آنها مایه رستگاری قوم باشد ، و بنیاد هیئت اجتماعیه را استوار کند باید در فلسفه تاریخ تأمل نمایند .

بنا بر تحقیقات اگوست کنت از تأمل در فلسفه تاریخ دانسته میشود که هر رشته از معلومات انسان به مرور زمان سه مرحله می پیماید ، مرحلة ربانی[۱۸] که تخیلی است ، مرحله فلسفی[۱۹] که تعقلی است ، مرحله علمی[۲۰] که تحققی است. مرحله ربانی آنست که جریان امور طبیعت را ناشی از اراده فوق طبیعت می داند و این مرحله خود نیز چند درجه دارد : در آغاز مردم تخیل وقیاس به نفس کرده اراداتی را منشأ جریان امور دانسته ، آنها را در اشیاء مخصوص قرار می دهند ، و چون آن اشیاء را مؤثر در وجود می دانند برای ساعد کردن آن ارادات نسبت به خود به پرستش آنها قیام می کنند . کم کم چـون تخيل انـان قـوت می گیرد از پرستش اشیاء منصرف شده ، موجودات غیر مرئی فوق طبیعی قائل میشود وجریان امو را منوط به اراده ارباب انواع وجن وملك وديو و پری می پندارد ، سرانجام در این مرحله چون عقل ترقی می کند معتقد به يك مؤثر غیبی میشود - و به توحید می گراید .

مرحله فلسفی آنست که، عقل انسان بر تجرید وانتزاع تواناشده، و جریان امور طبیعت را منتسب به قرائی می کند که خودشان نهانی و آثارشان آشکار است ، در این مرحله عقل انسان برای امور علت فاعلي وعلت غائی میجوید ، وبه جوهر های مادی و مجرد قائل میشود، و آنجا نیزقوا وعلل را در آغاز فراوان می پندارد سپس کم کم آنها را جمع آوری می کند و سرانجام منتهی به يك علت می نماید که آن را طبیعت میخواند.

فرق این مرحله با مرحله پیش آنست که : استدلال و تعقل جای تخیل را گرفته و تصورات ومفهومات عقلی به جای اشياء واعيان نشسته اند. ولی باز فکر مردم دنبال حقایق مطلق باطنی و نها نیست که بدرستی به آنها نمی تواند پی ببرد . به عقیده اگوست کنت مرحله فلسفی با مرحـلة ربانی در واقع تفاوتی ندارد ، فقط صورتش معقول تر است؛ در عوض چون عقل به مقام استدلال و احتجاج و چون و چرا رسیده است کم کم افکار متزلزل میشود ، و شبهات پیش می آید ، و رشته های محکمی که زندگانی را به یکدیگر پیوند داده بود سستی می گیرد یا ازهم می گسلد، و سرانجام ارضاع زندگانی اجتماعی اختلال می یابد، پس این مرحله مرحلة انتقال از منزل اول به منزل آخر است.

در مرحله سوم که مرحله علمی و تحققی است تخیل و تعقل هر دو تابع مشاهده و تجربه می شوند ، آنچه معتبر است امر محسوس مشهود است ، و مراد از این سخن این نیست که علم فقط بر جزئیات تعلق می گیرد ، زیرا می دانیم که ادراك جزئيات علم نیست و علم آنست که جزئیات را تحت کلیات در آورد ، و لیکن مرحله علمی به امور مطلق نمی پردازد ، چون آن امور به مشاهده و تجربه در نمی آیند و فقط به تخيل وتوهم و تعقل در آنها بحث میشود ، و تخیل و تعقلی که مبنی بر مشاهده و تجربه نباشد در علم معتبر ومسلم نیست ، و تجربه و مشاهده أدراك امور مطلق را نمی کند فقط امور نسبی و اضافی را معلوم می سازده آنچه بر آن به طور مطلق می توان حکم کرد این است که بهیچ امر مطلق نمی توانیم معرفت پیدا کنیم ، تنهـا روابط ومناسبات امور را به یکدیگر می توانیم بسنجیم حتی اینکه رابطه علمين ومعلولیت حقیقی را نمی توانیم دریابیم ، و تنها مناسباتی که ما بین امور می توانیم درك بکنیم مناسبت همبودی (مقارنه) در مکان و پیایی بودن ( تعاقب ) در زمان است . و این مناسبات است که به قواعد کلی در می آوریم، و علم را می سازیم از جواهر وأمـور مطلق مانند جـان وروان رعقل و ماده وعلت نخستین که به ادراك آنها نایل نمی شویم ، می گذریم و عارضه ها و خاصیتها را که می توانیم ببینیم و بسنجیم و اندازه بگیریم مورد توجه ساخته، قواعد وضوابط آنها را معلوم میکنیم و محقق میسازیم ، و از این رو است که این مرحله را مرحله تحققی می خوانیم یکی از پیروان اگوست کنت برای روشن کردن مراحل سه گانه علم بر سبیل تمثيل می گوید ، چون مردم می بینند ترياك خـواب می آورد وقتی که در مرحله ربانی هستند ، اکتفا می کنند به اینکه بگویند خواست خدا اینست که ترياك خواب بیاورد ، همین که به مرحله فلسفی میرسند می گویند . علتش اینست که ترياك قوة تخدیر دارد ، و به این بیان گمان می کنند حقیقت را دریافته اند ، اما کسی که در مرحله علمی و تحققی است می گوید : علتش را نمی دانم همین قدر تأثير ترياك را به مشاهده و تجربه در می آورم ، و با اموردیگر از این نوع میسنجم و قاعده کلی می گیرم.

لفظ اروپایی که ما آن را «تحققی» ترجمه کرده ایم[۲۱] و تحقیقی هم شاید بتوان گفت چندین معنی در بردارد ، یکی اینکه موضوعش أمور محقق است ، یعنی امور مشهود محسوس که وجود آنها منوط به فرض وخيال نباشد ، دیگر اینکه بحث آن برای زندگانی سودی می بخشد وقيل وقال بيحاصل نیست ، دیگر اینکه مباحث آن محقق و مسلم است و محل اختلاف وشبهه وتشكيك نيست ، و نیز روشن و مصرح و مشخص است رابهام واجمال ندارد ، دیگر اینکه مثبت است و در مقام نفی اموری که محل اختلاف است نمی باشد ومفاهيم و تصوراتی را که در مرحله رباتی و فلسفی به ذهن مردم جلوه گر شده رد نمی کند وذات باری یا جوهر مادی یا مجـرد و نفس و امثال آنها را منکر نمیشود ، فقط می گوید ، چون نمی توانم آنها را محقق کنم موضوع بحث قرار نمیدهم .

باری ، درهريك ازمراحل سه گانه نوعی از فلسفه ساخته می شود که متناسب با آن مرحله است. در مرحله نخستین فلسفه دینی وربانی است ، در مرحله دوم فلسفة ما بعد الطبیعه است ، در مرحله سوم فلسفه علمی و تحققی است . تاریخ تمدن به ما می نماید که دور: فلسفه رباني وفلسفة ما بعدا لطبيعه پیموده شده ، وامروز دیگر اذهان و افکار به آنها قانع نیست و فلسفه تحققی را اقتضا می کند ، و آن هنوز ساخته نشده است و از این دو است که احوال مردم پریشان گردیده و سرگردانی روی نموده ، و در افکار هرج و مرج دست داده و جامعه سستی گرفته است. تا وقتی که فلسفه ربانی قوت داشت و مردم بر آن اعتمادمی کردند؛ احوال اجتماعی وسیاسی منظم وتكليفها معلوم ومشخص بود ؛ مثلادر اروپا در قرون وسطی که مذهب كاتوليك بر افکار تسلط داشت این نعمت برای هیئت اجتماعيه فراهم بود، ولیکن مرحله فلسفة ما بعد الطبیعه دررسید و آن نیز در آخر منتهی به چون وچرا گردید ، ورشته یگانگی گسیخته شد و احوال مردم به اضطراب افتاد ، وچون بازگشت به آن مراحل ممکن نیست ناچار بایـد فلسفه تحققی یعنی علمی را بجوئیم تا بتوانیم برای مدنیت وسیاست وزندگانی اجتماعی بنیادی استوار بگذاریم ، وعلم مدنیت را بسازیم.

حق اینست که ، مرحله تحققی علم را حکمای یونان آغاز کرده اند ، ولیکن شیوه فلسفی ( یعنی ما بعدالطبیعه) نزد ایشان غالب بود ، و مخصوصا پیروان ارسطو این شیوه را داشتند و روش تحققی را مهمل گذاشتند ؛ تا در سده شانزدهم و هفدهم فرنسیس بیکن انگلیسی و گالیله ایطالیایی با دکارت فرانسوی پا به میدان تحقیق نهادند ، و این در را به خوبی باز کردند ، ولیکن باز در سده هفدهم ر هیجدهم شیوه فلسفه ربانی و ما بعدالطبيعه يكسره بر نیفتاد ، و هر چند روش علمی تحققی در این دوره پیشرفت نمایان کرد فلسفه تحققی هنوز ساخته نشده ، و مقصودی که از آن در نظر است به عمل نیامده است .

۲ طبقه بندی علومٰ

پس غرض اگوست کنت اینست که ، تکمیل کننده مساعی بیکن و دکارت شود ، و فلسفه تحققی را تأسیس و افکار را در مرحـلة تحققی به درستی متمکن سازد ؛ تا مدنیت واحوال هیئت اجتماعیه از تشویش بیرون آمده به کمالی که در خور او است برسد ، و چون فلسفه تحققی همان فلسفه علوم است . وعلوم درسیر از مرحله ربانی و ما بعدالطبیعه به مرحله تحققی همـه یکسان پیش نیامده ، و سرعت تحولشان يك اندازه نبوده است ، اگوست کنت علوم را به این نظر طبقه بندی نموده و آنها را شش قسم قرار داده است از اینقرار:

۱- رياضيات . ۲- هیئت و نجوم ۰ ۳- طبيعي (فيزيك) . ٤- شیمی ۵- جان شناسی (معرفت حیات)[۲۲]. ۶- علم مدنیت (معرفت احوال هيئت اجتماعيه) والبته این تقسیم راجع به علوم نظری است، زیرا که منابع وفنون علمی از دایره فلسفه بیرون است ، هرچند ما به آنها از علوم نظری گرفته میشود ، و نیز فنونی که در آنها قاعده کلی استخراج نمیشود ، مانند : علم زبان و ادبیات و تاریخ و امثال آنها در اینجا منظور نظر نمی باشد.

اصلی که اگوست کنت در طبقه بندی علـوم در نظر داشته است اینست که ، علوم ساده و بسیط بر آنها که ترکیب و تفصیلشان بیشتر است مقدمند . چنانکه از عوارضی که موضوع علومند آنها که تفصیل وخصوصیت و ترکیب و اختلافشان بیشتر است، متکی بر عوارضی هستند که ساده تر و بسیط ترند و آنها را می توان تابع اینها دانست ؛ یعنی امور ساده و بسیط مبدا و مبنای امـور مرکب و مختلط میباشند و در یافتن آنها هم آسانتر است؛ پس علمی که از همه بسیط تر است برهمه مقدم است ، وهرعلمی حقایق ماقبل را می گیرد وحقایق دیگر بر آن می افزاید چنانکه می بینیم : ریاضیات متکی برهیچ علم دیگر نیستند و موضوعانشان ساده ترین امور است ، وهمه علـوم دیگر محتاج به معلومات ریاضی می باشند و علم نجوم وطبیعی در واقع همان معلومات ریاضی است که در جسم به کار برده شود ، وشیمی را می توان فصلی از فيزيك دانست ، وجان شناسی یعنی معرفت حیات هم وجهی از شیمی وفيزيك است ، وعلم مدنیت یعنی چگونگی زندگانی اجتماعی و جهی از معرفت حیات می باشد . و در واقع علوم همه شاخه های يك تنه هستند، و بنابراین به عقیده اگوست کنت می توان گفت : سراسر جهـان ساختمانی است از اجسام در تحت قواعد رياضي، وعلومی که نام بردیم جامع همه معلوماتند ، و ترتیب پس و پیش آنها هم چنانست که بر شمردیم اما این ترتیب ، نظر به پیش آمد طبیعی و زمانی است . چه میداهمیشه ساده و بسیط است ومنتها مختلط ومرکب است، ولیکن اگر نظر به اهمیت داشته باشیم ، آنکه مختلط تر است مهم تر است چنانکه از همه مهمتر علم دین است که منظور ومقصود اصلی است. رنکته دیگر اینکه : علم هرچه بسیط تر است زودتر دو مرحله اول را می پیماید. و به مرحله سوم می رسد ، چنان که ریاضیات از دیرگاهی به مرحله علمي و تحققی رسیده ، و هیئت نجوم وطبیعی و شیمی در قرون اخیر وارد این مرحله شد.اند ، وجان شناسی تازه پا به این مرحله گذاشته وعلم مدنیت که آخرین ومهمترین علوم است هنـوز اساس علمی در نیافته است ، ومنظور اگوست کنت اینست که این علم را هم به مرحله تحققی برساند تا فلسفه تحققی که باید مبنای درستی و بهبود احوال جامعه باشد کامل شود .

اگوست کنت پس از شماره علوم به ترتیبی که ذکر کردیم در کتاب معروف خود موسوم به «دوره فلسفه تحققی» علوم مزبور را يك يك بحث قرار داده وشيوه وروش اصول و کلیات آنها را بیان می کند، وهريك از آنهارا منقسم به تقسیماتی می نماید و تحقیقاتی در آنها به عمل می آورد که اگر ما بخواهیم در آن واردشویم سخن دراز میشود، وجای آنهم اینجا نیست ، و آنچه از تحقیقات او مقبول است امروز در ضمن كليات هريك ازعلوم یا در فلسفه و منطق علمی امروزی بیان میشود ، بعضی از آن تحقیقات تازگی هم ندارد و از گفته پیشینیان گرفته شده است ، و کار بدیمی که اگوست کنت کرده همـان است که شیوه علم تحققی را به خوبی باز نموده . وعلم را سازمان داده و از کلیه فنون يك مجموعه ، و از آن مجموع يك فلسفه ساخته است ، و به عقیده اوهمه امور طبیعت و آنچه متعلق به انسانست در تحت يك اصل ريك قاعده کلی در نمی آید . اینقدر هست که همه علوم را می توان به يك روش در آورد ، وعلم باید جامعیت و كليت فلسفه را داشته باشد و فلسفه بایـد استحکام علـم را دارا شود و فلسفه جـز مجموع علوم که یکجا گرد آورده شود ، و حاصل و نتیجه آنها چیزی دیگر نتواند بود . شیوه تحققي علم البته در کمال استحکام و اعتبار است ، ولیکن گوست کنت در این باب به راه افراط رفته و بر عقاید او اعتراض و انتقاد هم بسیار شده ، و بعضی از آنها حق است ، مثلا گفته اند ، شیوه علوم تحققی را بیش از حد لزوم بسط داده تا آنجا که امور اخلاقی و دینی را هم از آن خارج نکرده است ، و رویهمرفته طبقه بندی او از علوم نه کامل است نه بروجه صحیح است ، چنانکه مباحث مختلف روانشناسی را در ضمن جانشناسي وعلم مدنیت مندرج ساخته ، و جزء علوم شماره نکرده وقتی مستقل ندانسته است ، از آن رو که معتقد نبوده است که در نفس و قوه عقل بتوان مطالعه درونی کرد ، و می گوید : در صورتی که ما همه امور را به عقل می سنجیم عقل را بچـه می توانیم بسنجیم ؛ و نیز علوم را از یکدیگر بر جدا دانسته وحـد وسطی میان آنها قائل نشده است ، به سبب اینکه به تحول موجودات معتقد نبوده و انواع را بکلی از یکدیگر متمایز پنداشته است ، رحال آنکه دانشمندان امروزی معتقدند به اینکه میان موجودات جاندار ر بیجان و همچنین میان گیاهها و جانوران حدود فاصل قطعی نمی توان یافت ، و نیز می دانیم که قوه الكتريك و نور و حرارت همه يك منشأ دارند ، واز خطاهای بزرگ اگوست کنت اینست که ، زیاد عملی شده وعلم را منحصر به اموری دانسته است که بود دنیوی آشکار دارد ، مثلا جستجو از احوال درونی ستارگان و تحقیق در عوالم ماوراء عالم شمسی ، و تفتیش در ساختمان درونی جسم واجزاء خرد ناپیدای آن ، و دنبال کردن از موجودات ذره بینی و فرضهای بزرگ علمی از قبیل فرض لاپلاس در هیئت عالم ، وفرض لامارك در نشو و ارتقای جانداران ، و مانند این مسائل را بیهوده شمرده و از دایره علم بیرون پنداشته است .

این اعتراضات به جای خود ، ولیکن اصولی که اگوست کنت برای علم اختیار کرده امروز هـم مقبول ومسلمست ؛ یعنی از طرفی دانشمندان شك ندارند که در علم باید به شیوه تحققی پیشرفت، و از طرف دیگر بنیادی که او برای طبقه بندی علوم پیشنهاد کرده مصدق است وفقط اصلاحات جزئی در آن به عمل آورده اند.

در هر حال چنانکه پیش گفتیم ، اگوست کنت در تقسیم و طبقه - بندی علوم نظر داشت به این که از عوارض و آثار طبیعت آنها که ساده ترند در ظهور و بروز مقدسند، وعلم به آنها هم مقدم واقع می شود و کم کم می رسیم به اموری که طول و تفصیل و اختلاط و ترکیب و تعقیدشان بیشتر است ، وهريك ازعلوم متأخر مبتنی بر علـوم متقدم وتابع آنها است ، چنانکه کمیت و مقدار وعدد بسيط ترین امورند و به این واسطه ریاضیات که علم به کمیات است مقدم همه علوم است ، وپس از آن علم به احوال اجسام بیجان است که به ترتیب بساطتعلم نجوم وعلم فيزيك وعلم شیمی است ، آنگاه می رسیم به احوال اجسام جاندار كه البته طول و تفصیل و تعقیدشـان بیش از اجسـام بیجان است ، و به همین جهت معرفت حیات پاجان شناسی که گذشته از تفصیل وتعقيدش مبتنی بر علم به احوال اجسام بیجان است بعداز آنها می آید ، و از این پنج علم ریاضیات دیری است که مراحل اول را پیموده و به مرحله تحققی رسیده وهیئت و نجوم در سده شانزدهم و فيزيك درسده هفدهم ، وشیمی در سده هیجدهم ، وارد مرحله تحققی شده را کنون درست در آن مرحله سیر می نمایند . جان شناسی را هم می توان گفت تازه به این مرحله قدم گذاشته است[۲۳].

ازمیان موجودات جاندار کاملتر از همه نوع بشر است ، و بشر به هیئت اجتماع زندگانی می کند ، پس آخرین و مهمترین علمی که خاطر ما را می تواند مشغول کند علم به چگونگی اجتماع بشر است، که همه تحقیقات اگوست کنت و تأسیس فلسفه تحققی مقدمه آن علم بود.

۳- علم مدنیت

تأسیس معرفت چگونگی اجتماع بشر از مفاخر اگوست کنت است ، و او به زبان فرانسه نامی برای این علـم جعل کرده است[۲۴] که ما برای احتراز از درازی لفظ آن را علم مدنیت ترجمه می کنیم.

البته بسیاری از دانشمندان پیشین از حکمای اقدمین تازمان اگوست کنت در قواعد اجتماعات بشر نظر کرده بودند و تحقیقاتشان به نام حکمت عملی تدوین شده بود ، ولیکن دانشمند فرانسوی از وجهه دیگر در این موضوع وارد شد ، و آن را مانند علوم متقدم بهـ شیوه تحققی در آورد ، ومبتنی بر مشاهده و تجربه کرد و احکام کلی در آن دریافت ، و در شمار علوم نظری قرارداد ، وچون ما آن را علم مدنیت خواندیم نباید با سیاست مدن مشتبه شود، چه سیاست مـن موضوعش فقط يك قسمت از موضوعات علم مدنیت است که اگوست کنت تأسیس کرده است ، و به علاوه وجهه دیگر دارد .

کتاب فلسفه تحققی اگوست کنت که شش مجلد کلان است ، نصف بیشترش در علم مدنیت است . گذشته از این که کتابها ورساله هـای دیگر نیز در این موضوع تصنیف کرده است ، زیرا که در این فن مانند فنون دیگر به کلیات و بیان روش علم قانع نشده بلکه بنیاد آن را نیز ریخته , ونظریات مربوط به روانشناسی وعلم اقتصاد و اخلاق را در آن مدخلیت داده ، و در این جمله از نظر فلسفه تاریخ تحقیق کرده است ویقین است که ما در این مختصر نمی توانیم علم مـدنیت را باز نمائیم ، و باید تنها به بعضی نکات برجسته از تحقیقات اگوست کنت اکتفا کنیم.

به عقیده اگوست کنت وقوع قضایای تاریخی را به خواست خدا توجیه کردن کافی نیست ، و باید دانست که آنها به مقتضیات مراحل مختلف زندگانی اجتماعی ومدنی مرتبط می باشند ، و نظریاتی را که از شواهد تاریخی استنباط میشود باید با قوانین کلی طبیعت بشری سنجید و تطبیق نموده که اگر موافق نباشد صحیح نخواهد بود ، زیرا که جریان احوال سیاسی قانون معینی دار در آن قانون را باید بدست آورد، تا به تاریخ بتوان علمیت داد ووقایع تاریخی را بتوان در تحت انضباط در آورد .

هیئت های اجتماعیه را می توان به بدن انسان وحيوان تشبیه کرد ، وهمان موافقت وسازگاری که در اعضای بدن لازم است تازند. وسالم بماند ، در اعضای جماعات هم واجب است، و همچنان که جان شناسي يك علم است که به فصول و ابواب تقسیم میشود ، علم مدنیت هم يك علم است که تاریخ وسیاست و اقتصاد و روانشناسی وغیر آنها فصول وابواب آن می باشد.

در موضوعات هر علم که وارد میشویم می بینیم امور متعلق به آنها دو قسم است ، سکونی[۲۵] و حرکتی[۲۶] سکونی اموری است که لازم وجود هیئت است، وانتظام هیئت[۲۷] بسته به اراست ودر کنی اموری است که لازم تحولات هیئت است و ترقی[۲۸] هیئت بسته به آنها است . مثلاعلم بین دو قسمت است ، علم تشريح وعلم وظـائف اعضا ، علم تشریح معرفت اعضای بدن است که لازم وجود و انتظام هیئت بدن می باشند ، وعلم وظائف اعضا معرفت عملیات و حـركات اعضا است که تحولات و ترقیات بدن از آن نتیجه میشود، پس تشریح علم به امور سکونی است، روظائف اعضا علم به امور حرکتی است.

در هیئتهای اجتماعیه هم چون مانند بدن می باشند، همین درقسم امور منظور است وهر دو قسم به یکدیگر مرتبطند ، انتظام بسته به ترقی است و ترقی بسته به انتظام است.

تحقیق امور سکونی مختصرش اینست که مدنیت سه عضو اصلی دارد. اول افراد اشخاص ، دوم هیئت خانواده ، سوم هیئت اجتماعية مدنی.

اینکه بعضی گفته اند : اجتماع بشر به واسطه اینست که افراد سود خود را در جمعیت دیده اند درست نیست ، زیرا تا اجتماع نمی کردند سودمند بودنش معلوم نمیشد. حق اینست که در نها دانسان دو تمایل هست : یکی خودخواهی[۲۹] ودیگری غیرخواهی[۳۰] که ناشی از عواطف قلبی است ، و آن از عوامل نیرومند فطرت انسانی می باشد .

نخستین اثر فطرت غیر خواهی و عاطفه قلبی تشکیل هیئت خانواده بوده است ، در این هیئت دوچك انسان به نعمت همکاری وفائده تابعیت ومتبوعیت برخورده ومشق آن را کرده و برای زندگانی اجتماعی مستعد شده ، ولزوم تقسیم کارهم به این فکر یاری کرده و هیئت اجتماعیه را کم کم وسعت داده ، تا آنجا که برای تنظیم این احوال منتهی به تشکیل حکومت و دولت شده است .

پس تأسیس مدنیت نتیجه حس غیر خواهی انسان است که قوه عقلیه بر آن ضمیمه می شود و برحس خودخواهی علبه می کند ، و به صورت نوع پرستی در می آید و بقای نوع را به منزله دوام و بقای شخص خود می یابد.

مبدأ علم اخلاق هم به دست آمد و دانستیم که ، مایه اخلاقی پس همان خیر خواهی است، و این مایه اخلاقی به پر ورش عواطف و تربیت قوة عقلیه قوت می گیرد، وسرانجام می بینیم نیکی احوال و ترقی نوع بشر به تناسب ترقی قوه علمی او است ، که همواره حس خود پرستی را مغلوب حس نوع پرستی نماید ، و پرورش مغز با پرورش دل همراه باشد .

نکته مهم اینست که امور مختلف مدنیت همه بهم مربوطند ، و هر چیز که در یکی از آن امور تأثیر کند ، در امور دیگر هم مـؤثر میشود، وترقی بعضی از احوال بدون ترقی احوال دیگر صورت پذیر نیست . اخلاق و افکار و آداب وقوانين و تأسیسات همه بریکدیگر تأثیر دارند ، و تحولات آنها با هم مرتبط است واحوال مدنیت را به قوه جبریه نمی توان تغییر داد. اها تحقیق امور حرکتی بنیادشهمان است که پیش از این درباب احوال عقلی وعلمی انسان گفتیم که سه مرحله را می پیماید ، و ترقی نوع انسان بسته به میزان غلبه جنبه انسانی برجنبه حیوانی است ،و مدیر اصلیش درجه مشاعر و مدارك وقرة عقلیه است . و در هر حال احوال مدنی وسیاسی وهیئتهای اجتماعيه. با مراحل سه گانه ربانی و فلسفی و علمی مطابق است .

نظراگوست کنت در این تحقیقات به هیئتهای اجتماعیه و مدنیت اروپائیان است بنابراین می گوید ، سیاست و حکومتی که مطابق با مرحله ربانی است ، روح جنگی[۳۱] دارد وهنوز حس خود پرستی مردم در آن مرحله غالب است ، ومدار امر برزد وخورد و جنگ و جدال است . این مرحله در اروپا در قرون وسطی جاری ، و کمال و حسن انتظامش هنگامی بود که مذهب کاتوليك قوت و رواج وعمومیت داشت ، و در موقع خود بهترین وجه احوال مدنیت بود . پس از آنکه دوره ربانی سپری شد و در سده شانزدهم وهفدهم و هیجـدهم مرحلة فلسفی پیش آمد ، احوال حکومتی وسیاسی مرحله حقوقی و قانونی را پیموده ، ومردمان دنبال تحصیل حقوق واختيارات رفتند . اکنون که به مرحله علمی و تحققی رسیده ایم ، احوال مدنیت در تحت تأثیر صنایع و پیشموری وچگونگی تولید ثروت وایجاد محصولات و کالای کارخانه ایست ، وتعيين تكاليف مقدم بر تشخیص حقـوق و اختیارات است ، و حواس همه متوجه حل مسائل اجتماعی و مناسبات کارگران وکار فرمایان می باشد که چه ترتیبی باید فراهم شود تا عامه مردم بتوانند کار بکنند ، و نیز قوه عقلیه خود را پرورش دهند که اساس ترقی مدنیت همان است.

تحقیقات مهم اگوست کنت این بود که در کتاب « دوره فلسفه تحققی» به تفصیل آورده و ما به نهـایت اختصار گذراندیم ، این مقدار از تعلیمات او هرچند بی عیب و نقص هم نیست در اذهان تاثیر عمیق بخشیده ، و می توان گفت : جریان افکار را تغییر داده ، وهم اکنون مدار تحقیقات علمی می باشد ، فلسفه اوهم که در سراسر سده نوزدهم کاملا محل توجه بود ، و دانشمندان بزرگ بدان گردیده بودند ، هنوز با تصرفات جزئی که در آن به عمل آمـده طرفداران بسیار دارد ، و شاید بتوان گفت که اصول آن فلسفه متروك و منسوخ نشده است ، ودر فصول آینده باز از این مبحث گفتگو خواهیم کرد .

۴ ـ دین انسانیت

در شرح حال اگوست کنت اشاره کردیم به اینکه : در سالهای آخر عمر ذوق محبت چشید ، وحالش تغییر کرد . البته اصول عقاید علمی وفلسفی خود را از دست نداد ، ولیکن همان اصول را بنیاد عرفان ۔ ما بی ساخت و بر آن بنیاد دیانتی به نام «دین انسانیت»[۳۲] بنا کرد ومعبدی برپا نمود ، وعباداتي مقرر داشت که این جمله در نظر اهل علم شگفت بود ، واكثر اعتقاد کردند که دوباره دماغش اختلال یافته است ، و بعضی از پیروانش در این قسمت از او جداشدند، ولیکن ظاهرا در کار او شایبه عوام فریبی و جاه طلبی ومنفعت پرستی نرفته است . و بهر جهت تعلیماتی که اگوست کنت در آن دوره ظاهر کرد خواه دیوانگی باشد خواه فرزانگی ، امری بدیع است و سزاوار است که مختصری در آن باب بگوئیم .

در فلسفه تحققی بیان شد که در امر قوی در وجود انسان مؤثر است : یکی حس وعاطفه با عشق ، دیگری عقل . به عبارت دیگر دل ودماغ (یا دل و مغز) و نیز گفته شد که در آغاز امر انسانیت دل بر مغز غلبه داشت ، یعنی عواطف و احساسات بر عقل مسلط بود ولیکن کم کم مغز قوت گرفت ، ودل را تابع احکام خود ساخت . اکنون هنگام آن رسیده است که باز دل قوت گیرد ومغز را رهبری کند ، و این مقصود تنها به دیانت می تواند حاصل شود ، دیانتی که معلومات امروزی ما را در باب عالم خلقت بتواند فراهم گیرد ، و جامع گردد و چون دیانت مستلزم تصديق به وجود یگانه ایست برتر از همه کس که کلیه زندگانی مردم تابع او شود . در این مرحله تحققی که هستیم چنین وجودی جزانسانیت نتواندبود، پس اگوست کنت انسانیت کلی را که افراد گذشته و حال و آینده اعضای آنند، و در راه ترنی وسعادت نوع بشر کوشیده اند به عنوان وجود واحد مـوضوع عبادت قرار می دهد ، و وجود اکبر[۳۳] میخواند و خود را امام یا پیغمبر[۳۴] این دین میداند .

در دین انسانیت عبادت این نیست که ، انسانیت را بپرستند ، بلکه باید آن را پرستاری کنند تا به کمال برسد . دعا و نماز باید کرد اما نه اینکه چیزی درخواست کنند ، بلکه باید در کمال مطلوب انسانیت تفکر نمایند . مردمان مقرب و معزز در حوزه این دیانت کانی هستند که خدمت به نوع می کنند ، و شرافت هر کس در اینست که از اعضای وجود اکبر باشد ، یعنی خدمتگزار انسانیت بوده و اندیشه و کردارش همواره متوجه محافظت و تکمیل انسانیت باشد و خلاصه این که مقدس ترین تکالیف وهمچنین بالاترین سعادت هـا غیر پرستی است .

چون اهمیت عاطفه و احساسات قلبی دانسته شد ، پس صنعت و هنرهای زیبا در جامعه مقامی والا دارد . و اولیای دین انسانیت که مقتدا ورهبر می باشند باید حکمت وشعر را جمع داشته باشند، ومردم را در ایمان به این سه اصل راسخ کنند که در انسانیت عشق مبدأ است و انتظام مبنی است و ترقی غایت است .

در حوزه دیانت انسانیت زن مقامی بلند دارد ، به سیاست نباید بپردازد اما وظائف مهم دیگر بر عهده او است ، و باید مرد را مهذب کند و برای این منظور باید پرورده شود.

اگر در دین انسانیت بهمین اصول که به اختصار به آنها اشاره کردیم اکتفا شده بود چندان سخیف نمی نمود ، ولیکن اگوست کنت آداب و سنتهایی هم مقرر داشته است که بیشتر حق به کسانی می دهد که او را در سالهای آخر مخبط دانسته اند و بنابر این شرح آنها را بی فایده میدانیم همین قدر گوئیم اکثر آداب مذهب کاتوليك را تقليد کرده ، و رنگی دیگر به آنها داده است چنانکه در باره دین انسانیت گفته اند ، همان مذهب کاتوليك است که نام عیسی را از آن برداشته اند ، و بعضی گفتند همان مذهب کاتوليك است که کلاه علم بر سرش گذاشته اند.

عجب این که دین انسانیت به قسمی که اگوست کنت مقرر داشته در بسیاری از کشورهای اروپا و آمریکا پیروانی هم پیدا کرده که محافلی تشکیل داده ، و به آداب وسنن آن دین عمل نموده ، وهنوز هم می کنند و در پاریس خانه اگوست کنت را که دانسته و معشوقه نا کام او را مانند مریم عذرا می نگرند ، و عجب تر اینکه بعضی از اولیای این دین از دانشمندان ومردمان بزرگوار بوده اند .

با آنکه آداب رمناسکی که اگوست کنت برای دین انسانیت مقرر داشته به نظر اهل تحقیق سخیف می نماید تا آنجا که شبهه مخبط بودن ار رفته است ، ولیکن بعضی از صاحب نظران هم معتقدند که از آن امر نباید اینقدرها شگفتی نمود، و نباید حکم کرد به این که تأسیس دیانت با تنظیم علم وفلسفة تحققی منافات داشته است ، باید به خاطر آورد که اگوست کنت از آغاز ، نظرش اصلاح هیئت اجتماعیه بود، راد جامعه را در این یافته که عقاید دینی مردم سست شده است و همواره مذهب کاتوليك را می ستود که اساس متینی بوده و تا وقتی که متبع بود جامعه اروپا از حیث آداب ورسوم واخلاق به درستی انتظام داشت ، ولیکن پس از سیری که مردم اروپا در این سیصد سال اخیر کرده اند به مقتضای قانون حالات سه گانه که پیش ازین بیان کرده ایم بازگشت به سوی آن مذهب حرکت قهقرایی خواهد بود ، و وقوعش محال است زیرا که مذهب کاتوليك متکی بر فلسفه رباني وما بعدالطبيعه است ، وامروز این دومرحله طی شده ودینی که بر آنها متکی باشد هرچند در زمان خود سودمند بود ، این زمان پیشرفت ندارد و از طرف دیگر هیئت اجتماعیه جهت جامعه می خواهد و جهت جامعه در هر حال دیانت است ، و از آن گریز نیست ولی امروز دیانت باید بر فلسفه تحققی مبتنی باشد ، زیرا که هیچ دینی مقبول و متبع نمیشود مگر اینکه دانشمندان عصر نپذیرند وادیان پیشین هم بهمین نحـر رواج یافته که دانشمندان آن زمان پذیرفته اند ، وعـامه بنابر حسن خنی که به آنان داشته اند پیروی کرده اند ، و امروز دانشمندان از مرحله ربانی و ما بعدالطبیعه گذر کرده اند و دیانتی که آنها از روی عقیده رایمان بتوانند بپذیرند ، جز اینکه با علم تحققی سازگار باشد چاره ای ندارد اینست که اگوست کنت ابتدا فلسفة تحققي را تأسیس نمود ، سپس دین انسانیت را بر آن مبتنی ساخت ، بنابراین اینقدرها هم سزاوار تخطئه نیست ، چه اولا او دین را به آن معنی که قدما ، گفتند : از عالم غیب آمده نگرفته است ، و امری معقول قرار داده است ، ثانیا دیانت را برای استواری بنیاد مدنیت وهيئت اجتماعيه واجب دانسته است ، واین عقیده را موجه ساخته راز کجا که به اشتباه رفته باشد.

این بیانات بطور کلی شاید صحیح باشد، اما بعد از آنکه همه را تصديق كرديم يك حرف باقی می ماند که اگر اصولی که مذهب کاتوليك بر آن بنیاد شده ، با احوال مرحلة فلسفة تحققي تناسب ندارد . در آداب ومناسك مذهب کاتوليك نيزهمين سخن می رود و اگر تأسیس دین انسانیت بجا بوده ، آداب و مناسکش را هم می بایست با افکار دوره تحققی ساز گار کرده باشند ، و جای انکار نیست که در ده دوازده سال آخر عمر سلطان عشق در ملك وجود اگوست خیمه زده بود ، و بار دیگر «معلوم شد که عقل ندارد کفایتی، مگر اینکه بگویند ، در این طریق اخلق مجنونند و مجنون عاقل است».


فکر اصلاح احوال هیئت اجتماعيه ومدنيت در سده نوزدهم در فرانسه منحصر به اگوست کنت نبوده است ، چند نفر دیگر هم بوده اند که مخصوصا از نظر اقتصادی خواسته اند از روی تامل و اساس علمی امور مردم را از جهت زندگانی مدنی بهبود دهند ، و از این رو آنان را در شماره حكما می آورند ، ولیکن این اشخاص در حکمت نظری تحقیقاتی که قابل ذکر باشد ندارند ، در حکمت عملی یعنی در امور اجتماعی هم آرانی که اظهار کرده اند چندان طرف توجه نگردیده و به موقع عمل نیامده ، یا اگر آمده دوام نکرده و عمومیت نیافته و تأثیری در زندگانی مردم ننموده است ، از این رو ما به تفصیل آراء ایشان نمی پردازیم همین قدر گوشزد می کنیم ، که نام سه نفر از این اشخاص بیشتر از دیگران برده میشود ، یکی همان «سن سیمن»[۳۵] است که در احوال اگوست کنت به او اشاره کرده ایم ، و اصول مسلك او این بود که در قاعده توارث اموال را از میان مردم باید برداشت ، وهمه باید به وسیله اشتغال به کار معاش کنند ، ومشاغل و پیشه ها باید میان مردم موافق استعدادشان به تشخیص دولت تقسیم شود، وميزان مزد هر کس راهم دولت معین کند (ولادتش ۱٧٦٠ بود و در ۱۸۲۵ گذشت . )

یکی دیگر «فوریه»[۳۶] نام داشته است ، ۱۷۷۰ تا ۱۸۳۷) وعقيدة او این بود ، که هیئت های اجتماعیه باید كوچك باشد . و وسعت وجمعیت آنها باید فقط بقدری باشد که اعمال افراد هر هیئت حوائج آن هیئت را ازحیث امور معاش کاملا بر آورده کند و در این هیئت ها همه افراد شغلی را که مناسب حال خود می دانند به آزادی اختیار کنند .

فوریه جمعیت این هیئت ها را هزارو ششصد و بیست نفر معین کرده و آنها را «فالانژ»[۳۷] می نامید ، و محلی که برای این در جماعت می بایست تهیه کنند « فالانستر»[۳۸] خوانده اند . بعضی از پیروان او در آمريكا يك فالانستر تأسیس کردند ولی چندی بیش دایر نمانـد .

یکی دیگر « پرودن»[۳۹] (۱۸۰۹ تا ١٨٦٥) نام داشت و او اساس مدنیت را چنین می پنداشت که اشخاص به آزادی برای کار با یکدیگر مجتمع شوند . وغیر از آلات و ادوات کار سرمایه نقدی نداشته باشند ، ومزد کارگران همه یکسان باشد و حاکم و محکومی هم در میان ایشان نباشد و خود سرزندگانی کنند.

رایهای این اشخاص به نظر عجیب می آید ، و بهمین جهت پیشرفت نکرده و لیکن نام ایشان باقی مانده است به واسطه اینکه این عقاید را از روی اصول و مبانی فلسفی میخواستند توجیه کنند و این تحقیقات مقدمة تأسيس مسلك «سوسیالیست»[۴۰] بوده است که می خواستند هیئت مدنیت را به زور قانونگزاری وحتی به انقلاب اصلاح کنند ، در مقابل دانشمندانی که معتقدند که مصلحت مدنیت در اینست که به طبیعت را گذاشته شود و آنان را اقتصاديون[۴۱] می نامند.


  1. Traditionalistes
  2. Parerga et Paralipomena
  3. Maine de Biran
  4. Victor Cousin
  5. Idéalisme
  6. Sensualisme
  7. Scepticisme
  8. Mysticisme
  9. Spiritualisme
  10. Matérialisme
  11. Principe de causalité
  12. Principe de substance
  13. La mennais
  14. Auguste Conte
  15. Saint Simon
  16. Cours de Philosophie Posiive
  17. Système de Politique positive
  18. Etat théologique
  19. Etat métaphysique
  20. Etat positive ou scientifique
  21. Positif
  22. Biologie
  23. این بیان راجع به صد سال پیش است که اگوست کنت این تحقیقات را می کرد ، و در این یکصد سال علم جان شناسی به درستی به مرحله تحققی در آمده است .
  24. Sociologie و گاهی هم آن را Physique sociale می خواند.
  25. Statique
  26. Dynamique
  27. Ordre
  28. Progrés
  29. Egoisme
  30. Altruisme این لفظ را هم اگوست کنت جعل کرده است.
  31. Militarisme
  32. Religion de L'humanité
  33. Le Grand Etre
  34. Le Grand prêtre
  35. Saint – Simon
  36. Fourier
  37. Phalange
  38. Phalanstère
  39. Proudhon
  40. Socialiste
  41. Economiste