فواید گیاهخواری/اخلاق و گیاهخواری
فصل هفتم
اخلاق و گیاهخواری
احتیاج خوراک طبیعتاً پیدا شده است. اول بدون ترتیب هرچه که مییافتند میخوردند این یک خوراک بـدون اراده و زورکی بوده بیشتر میوهٔ خوشآیند درختان خودرو و گاهی دانـههای دیمی و ریشههای گیاهها و هنگامی گوشت جانورانی که برای دفاع از خود کشته بودند میخوردند چونکه بنظر میآمده حیوانات یکدیگر را میخورند.
از زمانهای قدیم که علم وجود نداشته برخی از کسانی که دارای یک حس مشاهدات، بخش استدلال خداداد و احتیاج به متقاعد نمودن داشتند پساز آنکه خوراکهای گوناگون را سنجیده از مد نظر گذرانیدند بعضی اصول و قوانین دربارهٔ خوراکها وضع نمودند. اینها عالم نبودند اینها خیالپرست بودند. این طبقه از مردم که یک زندگانی جداگانه در جامعه مینمایند. شاعر خردمند یا فیلسوف نامیده میشوند.
حقایقی را که از قدیم این اشخاص آشکار نمودهاند همانقدر از قلب آنان تراوش کرده که از فکرشان قلب آنان گواهی داده که یک چیز آنقدر پستکننده مانند کشتار نمیتواند برای وجود انسان یک ضرورت حیاتی داشته باشد. زمانی با سرزنش و گاهی با لحن تند و خشمآلود یا ترحم و هنگامی با تصویرهای روشن و زننده یا بوسیلهٔ یک منطق محکم در اطراف قرون و سرزمینها دربارهٔ گوشتخواری قضاوت نمودهاند. نمونهٔ زندگانی آنان دلایل عقیدهٔ ایشان را تقویت میکند. زیباترین و دلیرترین و نافذترین آنها کسانی بودهاند که زندگانی آنان سبب مرگ دیگری را فراهم نمیآورده است.
چندی بعد علمای متصوفین و فلاسفه و مقدسین به این عقیده همراهی نمودند و امروزه نیز کرورها مردم برای ترحم نسبت بحیوانات و بواسطهٔ احترام خودشان از استعمال کوشت پرهیز مینمایند.
همه میدانند که اخلاق، علم و رفتار و عادات است و خوراک یک عنصر بزرگ زندگانی میباشد که تأثیر انکارناپذیری در اخلاق و روش انسان دارد، مثلی است بفرانسه که گویا از «کانت» گرفته شده[۱] میگویند: «بمن بگو چه میخوری بتو میگویم کی هستی.» این مطلب عین حقیقت است هرگاه خوراک حیوانات مختلفه را با طرز عادت و روش آنها بسنجیم خواهیم دید با عادات آنها تناسب و وابستگی نزدیکی دارد بیشتر فلاسفه و اخلاقیون درندگی نژاد آدمیزاد را بخوراک خونین او نسبت میدهند.
«فیثاغورث» حکیم از کشتار حیوانات اظهار تنفر میکرده و طاقت دیدن آنرا نمیآورده است؛ او میدانسته است کسیکه کشتار حیوانات را کار طبیعی میپندارد بآسانی کشتار انسان را جایز خواهد دانست. همچنین هیچ گیاهی را زخمی نمیکرده و هیچ جنبندهای را نمیآزرده و پرندگان را میخریده و از قفس آزاد مینموده.
«افلاطون» در کتاب جمهوری خودش نشان میدهد که خوراک حیوانی سبب پیدایش جنگ و خونریزی مابین مردم است و آنرا تنها برای سربازان تجویز میکند تا درنده و جنگجو بشوند. «سنک» و «پلوتارک» و کلیهٔ فلاسفه همعقیده هستند که گوشتخواری تأثیر بدی در ذهن دارد.
«میشله» با شاعر بزرگ انگلیس «بایرون» همعقیده میباشد که خوراک حیوانی انسان را بسوی درندگی و جنگ میکشاند. «کانت» و «ژان ژاک روسو» نیز در این موضوع موافق هستند. «روسو» گفته: «کسانیکه زیاد گوشت میخورند بیش از سایر مردم درنده تندخو میباشند. این امتحان در همهجا و در هر زمانی شده است.» چونکه خودپسندی اخلاق مردمانی است که بیشتر از گوشت و خون تغذیه میکنند. جانوران خونخوار که بیدار نمیشوند مگر برای پاره کردن و پنجه آزمودن همچنین آزار میرسانند بدون اینکه آگاه باشد.
ابنالاثیر، مورخ مشهور، که شاهد معتبر هجوم مغولها و درندگی و خونریزی آنها بوده است در باب خوراکشان میگوید: «آنها احتیاج بحمل آذوقه نداشتند چونکه همراه خودشان گلههای چارپایان را آورده و از گوشت آنان میخوردند همچنین سگ، خوک و غیره را نیز میخورند ...» ممالکی که بیشتر اهالی آن گوشتخوارند خودپسند، خونسرد، یک قیافهٔ خشک خشن و درنده دارند، صورت قرمز، چشمهای گودرفته و عضلات خشک و بهمکشیده است؛ برعکس مردمانی که از نباتات زندگانی مینمایند خوشسیما، متناسب، خوشاخلاق، آرام، مهربان و خوشخو میباشند. ژاپنیها که یک ملت آرام، خوشخو و دلاوری هستند چنانکه نه از خطر میترسند و نه از مرگ گیاهخوار میباشند.
شکی نیست که گوشخواری باعث درندگی میشود همه کسانیکه آرزومند پیشرفت اخلاقی و بهبودی حالت اسفناک جامعه بودهاند در انتشار این عقیده کوشیدهاند. اگر دکان عرقفروشی، قصابی، ماهیگیری و مرغفروشی را میبستند تا اندازهای صلح عمومی و برادری آدمیان صورت خارجی میگرفت. برای پیشرفت اخلاقی انسان آرزو بکنیم که خوراک خونین وربیفتد و گیاهخواری جانشین آن بشود. اگر برتری حقیقی از قلب میآید هرکسی باید از گوشتخواری دست بکشد که نه دشوار است و نه غیرممکن میباشد. بیشتر آنهائی که بهانه میآورند از روی نادانی و خرافات و ترس اینست که مبادا مضحک بشوند. باید گفت که حقیقت هنوز گیاهخواری اسباب تمسخر و ریشخند آنهائی است که حقیقت آنرا نمیدانند؛ ما چقدر بسادگی نیاکان خودمان خندیدیم، روزی میآید که آیندگان بخرافات ما خواهند خندید.
آرامش و شکیبائی و نرمی که گیاهخواری بمردم میدهد کوتاهبینان گمان کردهاند این خوراک انسان را سست و لاابالی کرده از جدیت او میکاهد. اگر از نرمی و لاابالی بودن خشمناک و درندگی را منظور دارند بهتر آنست که این جدیت از سر مردم بیفتد چنانکه مابین بودائیان گیاهخوار بندرت جنایت اتفاق میافتد. ازاینگذشته این ایراد را نمیشود بژاپنیها گرفت که امروزه یکی از ملل مهم دنیا بشمار میآیند.
در نتیجهٔ گوشتخواری است که نژاد انسان فاسد شده پاکیزگی و سادگی نخستین خود را از دست داده است. عادات و اخلاق او پر از آلایش و درشتی گردیده. زیردستآزاری و درندگی و خونخواری انسان برای آن است که از خون حیوانات تغذیه میکند.
چون در طبیعت کشمکش و زدوخورد مابین بعضی از جانوران درنده و خونخوار وجود دارد انسان گمان کرده جنگ و خونریزی و کشتار برای زندگانی واجب است. اما این دلیل جفنگی است چون در روی زمین جانوران دیگر نیز هستند که نهتنها جنگ نمیکنند بلکه طبیعةً بیآزار و آرام و خوب میباشند و همهٔ آنها از نباتات تغذیه مینمایند مانند میمون، اسب، کبوتر و غیره. اما انسان حیوانات درنده را سرمشق خود قرار داده و مانند آنان وحشی و خونخوار شده است.
رحم و شفقت که آنقدر نزد آدمیان کمیاب است بنظر میآید یک بخش طبیعت باشد که نزد جانوران گوشتخوار دیده میشود. پرندگان طعمهخوار عموماً شکار خود را بیک ضربت منقار میکشند؛ حشرات با زهر خودشان آنرا بیحس کرده بعد میخورند؛ برخی از حیوانات گوشتخوار مانند شیر و مار یک سیالهٔ مغناطیسی دارند که مرکز اعصاب شکار آنها را فالج میکند. هرچند این قوهٔ مغناطیسی در انسان هم وجود دارد اما برای کشتن جانوران بکار نمیرود، پس او سلاخخانه را اختراع کرده است. این اختراع ظریف انسان متمدن که هیچ جانوری به این رذالت شکار خود را نمیخورد. برای پوشانیدن جنایات قبیح خود آن را همیشه دوردست و در پرتگاه میسازند.
مابین جانوران درنده نیز هرکدام دشمن عدهٔ معدودی هستند و بدیگران آزار نمیرسانند مثلا شیر، آهو و گوزن و غیره را شکار مینماید و به پرندگان و حیوانات کوچک کاری ندارد. نهنگ تنها ماهی میخورد. گربه موش و پرندگان کوچک را میگیرد و غیره. اما آدمیزاد شکمپرست میخواهد همه را بخورد و در زندان بیندازد و بارش را بدوش آنان بگذارد و شکنجهها بنماید. شکم او گورستان فراخ همهٔ جبندگان است. او میخورد آنچه که زندگانی میکند یا میتواند زندگانی داشته باشد. از مرغان هوا تا حلزون دریا را در معدهٔ خود غرق میسازد این نیز یک دلیل برتری اوست. گاو علف میخورد؛ ببر گوشت زنده را میدرد؛ انسان هم لاشهٔ جانوران را میبلعد، ولی حیوانات آنچه که در طبیعت خوراک آنهاست بدست آورده بدون تکلف میخورند و آنها را کفایت میکند. آنها میخورند برای زیستن ما بسیاری از آدمها پیشاز همهچیز زندگانی میکنند برای خوردن.
بیمناسب نیست که در اینجا چند بیت از اثر دانشمند معاصر حضرت آقای مخبرالسلطنه (مهدی قلیخان هدایت) را بنگاریم:
در حرص انسان
....................
شیر و ببر و خرس و کفتار و پلنگ | گر شکاری را همیآرد بچنگ | |||||
بهر سد جوع باشد در کفاف | نی برای جمع کردن بر گزاف. | |||||
گر خورش از بهر قوت زندگیست | مرغ و کبک و ماهیای مسرف ز چیست؟ | |||||
خوان خود از هر رقم رنگین کنی | معده را از این و آن سنگین کنی |
از شکار ار ببر چنگ خود بهشت | او ندارد دست اندر زرع و کشت | |||||
تو نبات و جانور با هم خوری | همچنین عرض شرافت میبری | |||||
در مسلمانی نه خود اسراف نیست؟ | گر مسلمانی پس این اسراف چیست؟[۲] |
یکی از شعرای حساس آقای پژمان چندین حکایت بنظم و یک قصیده در موضوع گیاهخواری و مظالم انسان نسبت بحیوانات گفتهاند و از آنها نسخهای به بنده التفات کردند در اینجا چند بیت از ایشان انتخاب میشود:
قسمتی از گفتار گرگ به آدمیزاد
....................
دارد هزار گونه غذا جنس آدمی | لیکن مرا خوراک بجز این نه درخور است | |||||
دندان و معدهٔ تو گواهی دهد بصدق | کانسان دمبریده ذاتاً علفخور است | |||||
من گوسپند را کشم و میخورم ولیک | تشریح کار آدمیان خجلتآور است | |||||
مرغ هوا و ماهی دریا غزال دشت | هر جانور که حالی اندر جهان در است |
از دستبرد جورت مأمون نینداز آنک | گسترده دام حرص تو در بحر و در بر است | |||||
بدنام گشت گرگ ولی چون نظر کنی | انسان هزار مرتبه از گرگ بدتر است |
چون صفحات این کتاب خیلی محدود است و بما اجازه نمیدهد همهٔ اسنادی که از شعرا در دست میباشد بنگاریم به این قطعهٔ سعدی که درندگی انسان را سرزنش نموده و او را همپایه و همکار گرگ معرفی میکند اکتفا مینمائیم:
شنیدم گوسفندی را بزرگی | رهانید از دهان و چنگ گرگی | |||||
شبانگه کارد بر حلقش بمالید | روان گوسفند از وی بنالید: | |||||
گر از چنگال گرگم درربودی | بدیدم عاقبت گرگم تو بودی |
بیدادگری انسان دربارهٔ حیوانات جنایاتی که نسبت بآنان مرتکب میشوند زیردستآزادی او دلیل بر فساد احساسات و پستی اخلاق اوست. در اثر جوروستمی که نسبت بآنان مینماید با خونسردی بیاندازه جلو جانور دوپا میگوئیم: ای انسان غدار خونخوار! آیا هیچ فکر کردهای که اگر در روی زمین مخلوقی همانقدر باهوش و شریر و ده مرتبه زورمندتر از انسانی وجود داشت آیا هیچ تصور کردهای که در مقابل این شخص توانا و افسارسرخود که سرنوشت تو بدست او بود مجبور میشدی سر تمکین فرود آورده مانند اسب و الاغ و گوسفند و غیره مزهٔ اسارت شرمگین بارهای گران، شناعت و درشتی و بالاخره طویله و سلاخخانه را بچشی؟
از کشتار روزانهٔ کرورها حیوانات بیآزار که نمیتوانند از خودشان دفاع بنمایند نه تنها انسان خود را پست و ننگین میکند بلکه بدون لزوم فریاد انتقامجوی وجدان خود را بزور خفه مینماید و همهٔ آنهائی که گوشت میخورند در پست کردن اخلاق انسان شرکت نموده متفقاً مسئول شکنجهٔ حیوانات میباشند. «کنان دیل» نویسندهٔ سرشناس انگلیسی میگوید: «یکنفر انسان اجازهٔ اخلاقی ندارد یک گاو را سر ببرد یا یک ماهی را بکشد برای اینکه از گوشت این جانوران تغذیه بنماید. انسان به آنها جان نداده است و حقیقةً از قادر متعال اجازه نگرفته که آنان را از زندگانی محروم بکند مگر اینکه بمنتهی درجهٔ ضرورت بربخورد.»
پیشوای کنونی یزدانیان «تئوزوفها» خانم «آنی بزان» که بیشاز چهل سال است گیاهخوار هستند درضمن کنفرانس خودشان راجعبه گیاهخواری گفتهاند: «واضح است که نه من و نه شما بدون اینکه بکشیم یا دیگری را باین کار وادار بنمائیم نمیتوانیم گوشت بخوریم پس ما مستقیماً مسئول پستی و اهانت اخلاقی کسانی هستیم که این پیشهٔ هولناک را به آنان واگذار میکنیم.»
«تولستوی» پرهیز گوشتخواری را نخستین گام بسوی پیشرفت حقیقی انسان دانسته. نویسندهٔ معروف آلمانی «نیچه» باین لحن ستایش گیاهخواری را مینماید: «من گمان میکنم که گیاهخواری بواسطهٔ پرهیزکاری و تقلیل اجباری خود از همه شعبات اخلاقی متحداً بیشتر خدمت کرده است — این مطلب را هیچ اغراق مپندارید بیشک آموزگاران آینده یک طرز خوراک سختتری تجویز خواهند نمود.»
بخصوص جهان زنان باید بیشتر از همه متوجه برتری خوراک نباتی بشود و یک چنین غذای خونآلود و چرکین را دور بیندازد چون یکی از خرافاتی که شهرت دارد این است که زن باید همهٔ وقت خود را صرف آشپزی بنماید ازاینرو هرگاه از رنگرزی و پیرایش لاشهٔ جانوران دست بکشد بیشتر اوقات خود بکارهای نجیبتری خواهد پرداخت. زن که تولید زندگانی میکند نباید راضی به کشتار شده و لبهای خودش را به آن آلوده بسازد.
مقایسه بکنید یک دکان میوهفروشی را که به رنگهای دلپذیر روانبخش آراسته شده از بوی آن شامه لذت میبرد. سیب، نارنج، گیلاس، هلو، انگور و خربزه و رنگهای زندهٔ سبزیهای گوناگون را با دکان قصابی دلوروده آویختهشده اجساد سر بریده، شکمهای شکافتهشده، پایهای شکسته که آویزان است و قطرهقطره از آن خون میچکد و بوی گند لاشه در هوا پراکنده میباشد.
انسان میوهخوار آرام یک دیو خونخوار گردیده یک خرابکنندهٔ پست میشود و احتیاج او به نابود کردن و شکنجه نمودن تا پستترین رذالتها میرود. او زحمت میکشد، هوش و فکر خود را صرف میکند تا آلات کشتن بسازد اگر تنازع بقا راست است انسان تنازع فنا مینماید. او میکشد، برای خوردن میکشد، برای شفا دادن میکشد، برای آمرزیدن میکشد، برای پوشش، برای زیور، برای پول، برای جنگ کردن، برای علم، برای تفریح و بالاخره میکشد فقط برای کشتن. پادشاه ستمگر غدار پرآز و خونخواری است که همهچیز را میخواهد و بهیچچیز ابقا نمیکند و هنوز بخودش دلداری زندگانی بهتری را در دنیای دیگر میدهد!
او گوسفندان را بزرگ مینماید تنها برای اینکه به پول نزدیک بکند این بردههای بیآزار و آرامی که همبازی بچههای او میباشند یکروز هم بهبهئی را جلو بچههای خودش سر میبرد و این بچهدیوها که در یک محیط جنایات ننگین و اهانت به قوانین اخلاقی و انسانیت بزرگ میشوند گرته از روی پدران درندهٔ خودشان برمیدارند. اگر انسان گاهی بعضی از حیوانات را میپروراند یا دوست دارد برای احترام بزندگانی و حس اخلاقی نمیباشد بلکه تنها از روی خودخواهی و منفعتی است که از آنان میبرد تا اینکه وقت خوردن آنها برسد و در حقیقت فریبندگی دوروئی و تمسخر به انسانیت است.
ای گرگان بیشه های منزوی و انبوه، ای جانوران درندهٔ جنگلها که پهلوهای لاغر و بهمچسبیده و چشمهای درخشان شما گواهی یک زندگانی خشن و سرگردان اما آزاد را میدهد و مطابق قوانین طبیعت زیست میکنید و برای دفاع بجز دندانها و چنگال خودتان چیز دیگری ندارید شما را آفرین میگویم که غلام و زرخرید یک تمدن درندهٔ ساختگی و پست نمیباشید.