| | | | | | |
|
ما بدان قامت و بالا نگرانیم هنوز |
|
در غمت خون دل از دیده روانیم هنوز |
|
|
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت |
|
بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز |
|
|
به امید تو شب خویش به پایان آریم |
|
آن جفا دیده که بودیم، همانیم هنوز |
|
|
ای دریغا که پس از آن همه جان بازی ها |
|
بر سر کوی تو بی نام و نشانیم هنوز |
|
|
دیگران وادی عشق تو به پایان بردند |
|
ما به یاد تو در این دشت روانیم هنوز |
|
|
آرمیدند همه در حرم حرمت و ما |
|
ساکن کوی خرابات و مغانیم هنوز |
|
|
نو بهار آمد و بگذشت ولیکن من و دل |
|
همچنان در تف آسیب خزانیم هنوز |
|
|
بس شگفت است که با این همه تابش چو نخست |
|
در پس پرده پندار نهانیم هنوز |
|
|
ما از این چرخ کهن گرچه بسی پیرتریم |
|
همچنان از مدد عشق جوانیم هنوز |
|
|
اوستاد همه فن بوده و هستیم ادیب |
|
با همان نام همان شوکت و شأنیم هنوز |
|