| | | | | | |
|
گرگ را بر کند سر آن سرفراز |
|
تا نماند دوسری و امتیاز |
|
|
فانتقمنا منهم است ای گرگ پیر |
|
چون نبودی مرده در پیش امیر |
|
|
بعد از آن رو شیر با روباه کرد |
|
گفت این را بخش کن از بهر خورد |
|
|
سجده کرد و گفت کین گاو سمین |
|
چاشتخوردت باشد ای شاه گزین |
|
|
وان بز از بهر میان روز را |
|
یخنیی باشد شه پیروز را |
|
|
و آن دگر خرگوش بهر شام هم |
|
شبچرهی این شاه با لطف و کرم |
|
|
گفت ای روبه تو عدل افروختی |
|
این چنین قسمت ز کی آموختی |
|
|
از کجا آموختی این ای بزرگ |
|
گفت ای شاه جهان از حال گرگ |
|
|
گفت چون در عشق ما گشتی گرو |
|
هر سه را بر گیر و بستان و برو |
|
|
روبها چون جملگی ما را شدی |
|
چونت آزاریم چون تو ما شدی |
|
|
ما ترا و جمله اشکاران ترا |
|
پای بر گردون هفتم نه بر آ |
|
|
چون گرفتی عبرت از گرگ دنی |
|
پس تو روبه نیستی شیر منی |
|
|
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از |
|
مرگ یاران در بلای محترز |
|
|
روبه آن دم بر زبان صد شکر راند |
|
که مرا شیر از پی آن گرگ خواند |
|
|
گر مرا اول بفرمودی که تو |
|
بخش کن این را که بردی جان ازو |
|
|
پس سپاس او را که ما را در جهان |
|
کرد پیدا از پس پیشینیان |
|
|
تا شنیدیم آن سیاستهای حق |
|
بر قرون ماضیه اندر سبق |
|
|
تا که ما از حال آن گرگان پیش |
|
همچو روبه پاس خود داریم بیش |
|
|
امت مرحومه زین رو خواندمان |
|
آن رسول حق و صادق در بیان |
|
|
استخوان و پشم آن گرگان عیان |
|
بنگرید و پند گیرید ای مهان |
|
|
عاقل از سر بنهد این هستی و باد |
|
چون شنید انجام فرعونان و عاد |
|
|
ور بننهد دیگران از حال او |
|
عبرتی گیرند از اضلال او |
|