مثنوی معنوی/باز سال کردن صوفی از آن قاضی
گفت صوفی که چه بودی کین جهان | ابروی رحمت گشادی جاودان | |||||
هر دمی شوری نیاوردی به پیش | بر نیاوردی ز تلوینهاش نیش | |||||
شب ندزدیدی چراغ روز را | دی نبردی باغ عیش آموز را | |||||
جام صحت را نبودی سنگ تب | آمنی با خوف ناوردی کرب | |||||
خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش | گر نبودی خرخشه در نعمتش |