مثنوی معنوی/بیان حسد وزیر
آن وزیرک از حسد بودش نژاد | تا به باطل گوش و بینی باد داد | |||||
بر امید آنک از نیش حسد | زهر او در جان مسکینان رسد | |||||
هر کسی کو از حسد بینی کند | خویش را بیگوش و بی بینی کند | |||||
بینی آن باشد که او بویی برد | بوی او را جانب کویی برد | |||||
هر که بویش نیست بی بینی بود | بوی آن بویست کان دینی بود | |||||
چونک بویی برد و شکر آن نکرد | کفر نعمت آمد و بینیش خورد | |||||
شکر کن مر شاکران را بنده باش | پیش ایشان مرده شو پاینده باش | |||||
چون وزیر از رهزنی مایه مساز | خلق را تو بر میاور از نماز | |||||
ناصح دین گشته آن کافر وزیر | کرده او از مکر در گوزینه سیر |