مثنوی معنوی/تفسیر یا ایها المزمل

دفتر چهارم مثنوی از مولوی
(تفسیر یا ایها المزمل)
  خواند مزمل نبی را زین سبب که برون آ از گلیم ای بوالهرب  
  سر مکش اندر گلیم و رو مپوش که جهان جسمیست سرگردان تو هوش  
  هین مشو پنهان ز ننگ مدعی که تو داری شمع وحی شعشعی  
  هین قم اللیل که شمعی ای همام شمع اندر شب بود اندر قیام  
  بی‌فروغت روز روشن هم شبست بی‌پناهت شیر اسیر ارنبست  
  باش کشتیبان درین بحر صفا که تو نوح ثانیی ای مصطفی  
  ره شناسی می‌بباید با لباب هر رهی را خاصه اندر راه آب  
  خیز بنگر کاروان ره‌زده هر طرف غولیست کشتیبان شده  
  خضر وقتی غوث هر کشتی توی هم‌چو روح‌الله مکن تنها روی  
  پیش این جمعی چو شمع آسمان انقطاع و خلوت آری را بمان  
  وقت خلوت نیست اندر جمع آی ای هدی چون کوه قاف و تو همای  
  بدر بر صدر فلک شد شب روان سیر را نگذارد از بانگ سگان  
  طاعنان هم‌چون سگان بر بدر تو بانگ می‌دارند سوی صدر تو  
  این سگان کرند از امر انصتوا از سفه و عوع کنان بر بدر تو  
  هین بمگذار ای شفا رنجور را تو ز خشم کر عصای کور را  
  نه تو گفتی قاید اعمی به راه صد ثواب و اجر یابد از اله  
  هر که او چل گام کوری را کشد گشت آمرزیده و یابد رشد  
  پس بکش تو زین جهان بی‌قرار جوق کوران را قطار اندر قطار  
  کار هادی این بود تو هادیی ماتم آخر زمان را شادیی  
  هین روان کن ای امام المتقین این خیال‌اندیشگان را تا یقین  
  هر که در مکر تو دارد دل گرو گردنش را من زنم تو شاد رو  
  بر سر کوریش کوریها نهم او شکر پندارد و زهرش دهم  
  عقلها از نور من افروختند مکرها از مکر من آموختند  
  چیست خود آلاجق آن ترکمان پیش پای نره پیلان جهان  
  آن چراغ او به پیش صرصرم خود چه باشد ای مهین پیغامبرم  
  خیز در دم تو بصور سهمناک تا هزاران مرده بر روید ز خاک  
  چون تو اسرافیل وقتی راست‌خیز رستخیزی ساز پیش از رستخیز  
  هر که گوید کو قیامت ای صنم خویش بنما که قیامت نک منم  
  در نگر ای سایل محنت‌زده زین قیامت صد جهان افزون شده  
  ور نباشد اهل این ذکر و قنوت پس جواب الاحمق ای سلطان سکوت  
  ز آسمان حق سکوت آید جواب چون بود جانا دعا نامستجاب  
  ای دریغا وقت خرمنگاه شد لیک روز از بخت ما بیگاه شد  
  وقت تنگست و فراخی این کلام تنگ می‌آید برو عمر دوام  
  نیزه‌بازی اندرین کوه‌های تنگ نیزه‌بازان را همی آرد به تنگ  
  وقت تنگ و خاطر و فهم عوام تنگ‌تر صد ره ز وقت است ای غلام  
  چون جواب احمق آمد خامشی این درازی در سخن چون می‌کشی  
  از کمال رحمت و موج کرم می‌دهد هر شوره را باران و نم