مثنوی معنوی/تمامی قصهی آن فقیر و نشان جای آن گنج
اندر آن رقعه نبشته بود این | که برون شهر گنجی دان دفین | |||||
آن فلان قبه که در وی مشهدست | پشت او در شهر و در در فدفدست | |||||
پشت با وی کن تو رو در قبله آر | وانگهان از قوس تیری بر گذار | |||||
چون فکندی تیر از قوس ای سعاد | بر کن آن موضع که تیرت اوفتاد | |||||
پس کمان سخت آورد آن فتی | تیر پرانید در صحن فضا | |||||
زو تبر آورد و بیل او شاد شاد | کند آن موضع که تیرش اوفتاد | |||||
کند شد هم او و هم بیل و تبر | خود ندید از گنج پنهانی اثر | |||||
همچنین هر روز تیر انداختی | لیک جای گنج را نشناختی | |||||
چونک این را پیشه کرد او بر دوام | فجفجی در شهر افتاد و عوام |