مثنوی معنوی/حکایت اشتر و گاو و قج که در راه بند گیاه یافتند هر یکی میگفت من خورم
اشتر و گاو و قجی در پیش راه | یافتند اندر روش بندی گیاه | |||||
گفت قج بخش ار کنیم این را یقین | هیچ کس از ما نگردد سیر ازین | |||||
لیک عمر هرکه باشد بیشتر | این علف اوراست اولی گو بخور | |||||
که اکابر را مقدم داشتن | آمدست از مصطفی اندر سنن | |||||
گرچه پیران را درین دور لام | در دو موضع پیش میدارند عام | |||||
یا در آن لوتی که آن سوزان بود | یا بر آن پل کز خلل ویران بود | |||||
خدمت شیخی بزرگی قایدی | عام نارد بیقرینهی فاسدی | |||||
خیرشان اینست چه بود شرشان | قبحشان را باز دان از فرشان |