مثنوی معنوی/قبول کردن نصاری مکر وزیر را
صد هزاران مرد ترسا سوی او | اندکاندک جمع شد در کوی او | |||||
او بیان میکرد با ایشان براز | سر انگلیون و زنار و نماز | |||||
او به ظاهر واعظ احکام بود | لیک در باطن صفیر و دام بود | |||||
بهر این بعضی صحابه از رسول | ملتمس بودند مکر نفس غول | |||||
کو چه آمیزد ز اغراض نهان | در عبادتها و در اخلاص جان | |||||
فضل طاعت را نجستندی ازو | عیب ظاهر را بجستندی که کو | |||||
مو به مو و ذره ذره مکر نفس | میشناسیدند چون گل از کرفس | |||||
موشکافان صحابه هم در آن | وعظ ایشان خیره گشتندی بجان |