| | | | | | |
|
سایلی آمد به سوی خانهای |
|
خشک نانه خواست یا تر نانهای |
|
|
گفت صاحبخانه نان اینجا کجاست |
|
خیرهای کی این دکان نانباست |
|
|
گفت باری اندکی پیهم بیاب |
|
گفت آخر نیست دکان قصاب |
|
|
گفت پارهی آرد ده ای کدخدا |
|
گفت پنداری که هست این آسیا |
|
|
گفت باری آب ده از مکرعه |
|
گفت آخر نیست جو یا مشرعه |
|
|
هر چه او درخواست از نان یا سبوس |
|
چربکی میگفت و میکردش فسوس |
|
|
آن گدا در رفت و دامن بر کشید |
|
اندر آن خانه بحسبت خواست رید |
|
|
گفت هی هی گفت تن زن ای دژم |
|
تا درین ویرانه خود فارغ کنم |
|
|
چون درینجا نیست وجه زیستن |
|
بر چنین خانه بباید ریستن |
|
|
چون نهای بازی که گیری تو شکار |
|
دست آموز شکار شهریار |
|
|
نیستی طاوس با صد نقش بند |
|
که به نقشت چشمها روشن کنند |
|
|
هم نهای طوطی که چون قندت دهند |
|
گوش سوی گفت شیرینت نهند |
|
|
هم نهای بلبل که عاشقوار زار |
|
خوش بنالی در چمن یا لالهزار |
|
|
هم نهای هدهد که پیکیها کنی |
|
نه چو لکلک که وطن بالا کنی |
|
|
در چه کاری تو و بهر چت خرند |
|
تو چه مرغی و ترا با چه خورند |
|
|
زین دکان با مکاسان برتر آ |
|
تا دکان فضل که الله اشتری |
|
|
کالهای که هیچ خلقش ننگرید |
|
از خلاقت آن کریم آن را خرید |
|
|
هیچ قلبی پیش او مردود نیست |
|
زانک قصدش از خریدن سود نیست |
|